eitaa logo
مسجد ولی عصر(عج) اجوارکلا
158 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
413 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
**همدردی با نیازمندان** یکی از مقلدین شیخ انصاری که از تجار و ارادتمندان او بود به خدمت شیخ رسید و بعد از بوسیدن دست او یک عبای گران قیمت زمستانی که در نوع خود از جهت جنس ورنگ از ارزش زیادی برخوردار بود به رسم هدیه بر دوش وی انداخت. روز بعد که برای نماز جماعت به امامت شیخ انصاری به محضر او آمد ، مشاهده کرد همان عبای ساده ی قبلی بر دوش اوست که با مقام بزرگ زعامت وی سازگاری ندارد. از عبایی که هدیه کرده بود سوال کرد . شیخ فرمود: آن را فروختم و از پول آن چندین عبا تهیه کردم. گفته اند شیخ دوازده عبای زمستانی تهیه کرده و به مستحقین که عبای زمستانی نداشتند داد. تاجر گفت:مولای من! آن عبا برای شما بود و برای شخص شما آورده بودم که از آن استفاده کنید،نه اینکه آن را بفروشید و با پول آن ،عبا های متعددی تهیه کنید و به مستحقین بدهید. شیخ فرمود:دلم راضی نمی شود که خود چنین عبایی بپوشم و دیگران از یک عبای ساده زمستانی محروم باشند. 📚مکاسب کلانتر، ج 1، ص 129. (علیه السلام) لباسی را خریداری کرد که خوشایند او قرار گرفت، پس آن را در راه خدا داد و فرمود:شنیدم (ص)فرمود:کسی که دیگری را بر خود برگزیند خداوند در روز را برای او بر می گزیند. 📚 تفسیر نورالثقلین، ج5 ، ص 285. 📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری @valiyeasreejvarkola
**مهمان حبیب خداست** مردي با پسرش به عنوان مهمان، بر عليه السلام وارد شدند، امام علي (ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروي آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف امام علي (ع) ، حوله اي و طشتي و ابريقي براي دست شستن آورد. امام علي (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشويد. مهمان خود را عقب كشيد و گفت: (مگر چنين چيزي ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشوييد). امام علي (ع) فرمود: (برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، مي خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا مي خواهي مانع كار ثوابي بشوي؟). باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر او را قسم داد كه: (من مي خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نايل گردم، مانع كار من مشو.) مهمان با حالت شرمندگي حاضر شد. امام علي (ع) فرمود: (خواهش مي كنم كه دست خود را درست و كامل بشويي، همان طوري كه اگر قنبر مي خواست دستت را بشويد مي شستي، خجالت و تعارف را كنار بگذار). همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: (دست پسر را تو بشوي. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوي. اگر پدر اين پسر در اينجا نمي بود و تنها خود اين پسر مهمان ما بود من خودم دستش را مي شستم. اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسري هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود) محمد به امر پدر برخاست و دست پسر مهمان را شست. وقتي كه اين داستان را نقل كرد و فرمود: ( حقيقي بايد اين طور باشد). 📚 داستان راستان ، استاد شهيد آیت‌الله مطهری @valiyeasreejvarkola