#هر_شب_یک_داستان_آموزنده
لعناللهظالمیکیافاطمه
🔹بشار مکاری میگوید:
در کوفه خدمت امام #صادق علیهالسلام مشرف شدم حضرت مشغول خوردن خرما بودند، فرمودند:
بشار بنشین با ما خرما بخور!
عرضه داشتم:
فدایت شوم در راه که میآمدم صحنهای را دیدم که سخت غمگین شدم و نمیتوانم از ناراحتی چیزی بخورم.
امام فرمودند: چه دیدی بشار؟
گفتم: داشتم میآمدم دیدم یکی از مأمورین زنی را میزنند و کشان کشان به زندان میبرند هر قدر استغاثه نمود،کسی بدادش نرسید.
امام فرمودند: مگر آن زن چه کرده بود؟
عرض کردم: مردم میگفتند آن زن پایش لغزید و بر زمین خورد و در آن حال گفت: لعن الله ظالمیک یا فاطمه
تا امام این را شنیدند، نالهای سردادند و شروع به گریه کردند، طوری که دستمال و محاسن شریف شان تر شد؛ سپس فرمودند:
بشار! برخیز به مسجد سهله برویم و برای نجات آن زن دعا کنیم و کسی را بفرست دربار سلطان تا خبری بیاورد؛
پس وارد مسجد شدیم، حضرت نماز خواندند و برای آزادی زن دعا کردند، سر از سجده برداشتند و فرمودند: برویم که آن زن را آزاد کردند.
📚بحارالأنوار، جلد ۴۷، صفحه ۳۸۰
@valiyeasreejvarkola