#هرشب_یک_داستان_آموزنده
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت #هفتاد_و_دوم
پاییز سال 1364 بود.به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم.وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم ما را تقسیم بندی کرده و به گردان سلمان فارسی فرستادند.
گردان سلمان از گردان های دائمی نبود.بلکه هر زمان نیروی اعزامی زیاد بود تشکیل می شد و زمانی که نیرو کم بود این گردان منحل می شد.
فرمانده گردان ما برادر میر کیانی و جانشین ایشان شهید مظفری بود.من به همراه سی نفر دیگر به دسته دوم از گروهان سوم این گردان رفتیم.
مسئول دسته ما شهید طباطبایی بود.چند جوان خیلی خوب از منطقه شمال تهران نظیر برادران میرزایی و طلایی با ما بودند.
جمع خوبی داشتیم.ما همگی در دو اتاق از طبقه اول ساختمان گردان سلمان در دوکوهه مستقر شدیم.
در همان روزهای اول متوجه شدم که یکی از جوانان دسته ما حالت خاصی دارد!به او برادر نیّری می گفتند.
آن روزها همه رفقا اهل معنویت بودند اما حالات او فرق می کرد!وقتی فهمیدیم که از شاگردان آیت الله حق شناس بوده از او خواستیم که امام جماعت دسته ما شود....
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب #عارفانه( انتشارات شهید هادی )
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@valiyeasreejvarkola