๛ وارستگی ๛
👇🏻
نسبت کفر و مشیت الهی.mp3
28.97M
🎧 نسبت کفر و مشیت الهی
🎙 حجتالاسلام نجات بخش
⏱ زمان: ۵۸ دقیقه
🗓 ۱۴ مرداد ۱۴۰۲
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
📜 عالَمِ «آنچه باید کرد» و عالَمِ «آنچه میتوان کرد»
▪️یادداشتی درباره ناارادگی، وارستگی و غیب
▪️نسبت ما با خدا ذیل قواعد تکنیک به کجا میرسد؟
▪️جایگاه دعا در نسبت با مشیت الهی
▪️خدای انتزاعی یا انضمامی؟
(مرتبط با جلسه نسبت کفر و مشیت الهی)👇🏻
๛ وارستگی ๛
📜 عالَمِ «آنچه باید کرد» و عالَمِ «آنچه میتوان کرد» ▪️یادداشتی درباره ناارادگی، وارستگی و غ
📜 عالَمِ «آنچه باید کرد» و عالَمِ «آنچه میتوان کرد»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(دردم نهفته بِه ز طبیبان مدّعی / باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند)
ما مدام مینشینیم روی یک صندلی، دستمان را به چانهٔمان میگیریم و نظر میافکنیم در زندگی… و میخواهیم مسئلهٔ زندگی را حل کنیم و ببینیم چه کار «باید» کرد…
یکبار میخواهیم کلّ زندگی به اطلاقش را حل کنیم… و یکبار هم میخواهیم سرِ کلافِ سردرگمِ زندگی خودمان را بیابیم و ببینیم مشکل آنچه بدبختی مینامیمش از کجاست و از کجا «باید» حل شود…
میخواهیم مشکل را شناسایی کنیم، بعد علّتیابی کنیم، بعد راهکارهایی را بجوییم و بعد از مبادرت به آن راهکارها آن مشکل را حل کنیم… یا میخواهیم ببینیم زندگی چیست، و شاید حتی بخواهیم بفهمیم چرا باید زندگی کنیم و بعد چگونگی و نحوهٔ زندگی را مشخص کنیم و قدم در آن بگذاریم و با انجام آنها زندگی کرده باشیم…
اینها رهآوردِ سودای تسلّط بر زندگی و نگاهی مفهومی و متافیزیکی به آن است… اینها پیآمدِ نگاهی بیخداست -نه خدای ذهنی، که خدای پدیداری-…
همینجاست که به مشکل میخوریم… به یک طرح و قالبی از «بایدها» میرسیم که میگوییم «برای حلشدنِ مشکلات الّا و بالله باید این بایدها انجام شود»… اما میبینیم آن بایدها با زندگیِ واقعی نمیسازد و ما نمیدانیم و نمیتوانیم… پس ناامید میشویم… و خودمان را در بنبست مییابیم…
اما قضیه این است که این قدر روابط منطقی بین امور در عالَم نیست… یعنی گاهی از ناکجا و بدون منطق و «مِن حیث لایحتسب» چیزی برون میآید و مشکلی را حل میکند… و از دیگر سو فرض کنیم کلّ امور با هم روابط منطقی دارند؛ مگر ما چه قدر همان روابطِ امور را درست میفهمیم و مشکلات و راهِ حلها را درست مییابیم…؟ شناخت ما از این اوضاع پر از خطاست و چه بسیار که راهکارها را غلط میشناسیم و حتّی گاهی چاه را به جای راه و بنزین را به جای آب تشخیص میدهیم…
همان که مولوی گفت؛ در ببست و دشمن اندر خانه بود / حیلهٔ فرعون زین افسانه بود…
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
حیله کرد انسان و حیلهش دام بود
آنک جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون زین افسانه بود
صد هزاران طفل کشت آن کینهکش
وانک او میجست اندر خانهاش
دیدهٔ ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر «اهبطوا» بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للإلٰه
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد
پس عالَمی هست که در آن «آنچه باید کرد» مهم است! و در نتیجه «یافتن و تشخیصِ آنچه باید کرد» نیز در آن مهم میشود! و البته دیگر خدایی انضمامی و پدیداری در این بین جایی ندارد… در اینجا دیگر تنها مشاوران و دانشها یاری میدهند در تشخیص آنچه باید کرد و قدرتها و توانشها یاوری میکنند در مبادرت به آنچه باید کرد… در اینجا حتی اگر به کتاب خدا هم مراجعهای شود، تنها به مثابهٔ منبعی از دانش برای تشخیص کارِ درست و آنچه باید کرد است و ما را مهیای یافتن انضمامی خدا نمیکند و با این نحوه نسبتگرفتن، کلام خدا نیز برای ما چیزی جز حجابی بر خدا نمیشود…
در عالَمِ «آنچه باید کرد»، انسان تنهاست و خدایی را نمیتواند انضمامی در کنار خودش بیابد، چراکه خود عهدهدار «تشخیص» و «عمل و اثرگذاری» شده و چه بسا میبیند از عهدهٔ این کار برنمیآید… پس در این بین تنها یک خدای ذهنی خواهد داشت که آن خدا باید آنگونه که آن شخص میخواسته قضیه را برای او، هم روشن میکرده و هم او را در انجامش موفق میداشته… و آن هنگام که میبیند آن خدای ذهنی این کارها را نکرده و نمیکند، خدا را به عنوان یکی از مقصّرهای قضیه میبیند و عمیقاً از او در ذهنش شِکوه و گله میکند… آری، در عالَمِ «آنچه باید کرد»، تو هم عهدهداری و هم تنها، پس وقتی نتوانی از عهدهٔ آنچه باید بکنی بربیایی، به قبض و تنگنایی از جنسِ یک بنبست دچار میشوی!
اما عالَمِ «آنچه میتوان کرد»، عالَمی خدایی است…
در عالَمِ «آنچه میتوان کرد»، انسان عجزی را در خودش یافته و از سودای تشخیص روابط منطقی امور و تشخیص راهِ چارهٔ هر چیز خارج شده، و میفهمد گاهی همهٔ علل و عوامل یک چیز مهیاست اما آنچه باید رخ دهد، رخ نمیدهد و گاهی به ظاهر مهیا نیست و رخ میدهد…
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
📜 عالَمِ «آنچه باید کرد» و عالَمِ «آنچه میتوان کرد» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
… I بخش ۲ از ۳ I
در این عالَم گویا انسان میفهمد که چندان سرِ رشتهٔ امور نه به دستِ او و نه به دستِ دیگران نیست… میبیند هر قدر هم فکر کند، علّتها و سرچشمهها را چندان نمیتواند تشخیص دهد و حتی اگر هم تشخیص دهد، نمیتواند آنها را تدارک کند…
اینجاست که نهتنها به التماس و دست به دامنیِ این و آن و مشاوران و مدعیانِ راهکارها نمیافتد تا راهکاری جلوی پایش بگذارند، بلکه اگر خودِ آنها نیز پیش آیند چندان امیدی به آنها نمیبندد و منتظر است تا از جای دیگری دوایش کنند…
اینجا چه قدر این بیت خواجه درخشنده میشود:
دردم نهفته بِهْ ز طبیبانِ مدّعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بِه که کار خود به عنایت رها کنند
(چه قدر قشنگ گفته لعنتی!)
میدانید؛ تعارف که نداریم همهٔ ما به قول خودمان بدبختیهایی داریم و مشکلاتی، اما مدام فکر میکنیم که هر کدام از آنها یک راه چارهای دارند که هنوز نیافتیمش و مدام در صددِ گشتن به دنبالِ آنهاییم… پس به التماس و دستبهدامنیِ هزار کس و ناکس میافتیم که مگر چارهٔ یکیشان کارهای شود و اثری بگذارد… و از همین پندار که راهکارِ گمشدهای هست که نیافتیم و نمییابیمش جهنمی برایمان درست میشود…
اما گویا یک سری راهِ چاره خاص و متعیّن که گم شدهاند و رابطهای منطقی بین آنها و مشکلات وجود دارد، در کار نیست… گویی راهِ چاره همین یأس از راهِ چارههای منطقیست… و آنگاه چه میمانَد برای ما جز رو کردنِ به غیب؟ که: باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند…
اما نکند فکر کنی این یأس از راهکارها و این رو کردنِ به غیب یک گزینه است که همیشه روی میز است و به راحتی میتوانی آن را انتخاب کنی و به خود بگویی «خب پس دیگر به این راهکارها امید ندارم و به غیب امید دارم!»، نه! اگر اینگونه بود که دیگر خودِ این، یک راهکارِ متعیّن میبود که الآن درحالِ بررسیاش بودیم… نه… این یأس و این رو کردنِ به غیب، یک پندار نیست که هر لحظه قابلِ ساختن باشد، بلکه یک موقعیت وجودی است… این موقعیت نیز از غیب برایمان پیش میآید…
نمیدانم چه میگویم… اما «آنچه میتوان کرد» دلم را بُرده… دلم را بُرده و این همه سخن گفتم تا به همین «آنچه میتوان کرد» برسم… پس بگذار با شیرینترین و سروسادهترین نمونه و پدیدهای که کامم مدام از یادکردنش شیرین میشود شروع کنم؛ «نذر»!
میدانی «نذر کردن» دیگر «کاری که باید کرد و رابطهای منطقی با مشکل دارد» نیست، دقیقاً و فقط «آنچه میتوان کرد» است! بیهیچ ادّعای رابطهٔ منطقی با مشکلاتمان… و تنها با انتظار و چشمِ امیدی لرزان به سوی غیب… و چه قدر شیرین است و حضور خدا و صدای قدمهایش در آن حس میشود…
آری، داستانِ نذر، داستانِ مادری است که بچهاش رفته یک جای دور و احتمالاً خطرناک، و دلِ این مادر تاب نمیآورد که این همه خطر او را احاطه کرده باشد! او مدّتی خود را دلداری میدهد که چیزی نمیشود اما پس از مدتی دلشوره رهایش نمیکند و میفهمد که نه پسرش، نه پولش، نه دیگر آدمها، نه «مراقبِ خودت باش»گفتنها و نه هیچ عاملِ دیگری نمیتواند از پسرش مراقبت کند! به این «فکر» نمیکند، بلکه این را «مییابد»! هر کاری که باید بکند تا پسرش محفوظ بماند را مرور میکند و میبیند که نه! فایده ندارد و پسرش آماج خطرهاست… عجب… در این نقطه… رو به غیب میکند… و از او انتظار میکشد… و میبیند که تضمینی هم نمیتواند از این غیب بگیرد… و تنها میتواند از آن دلبری کند… به دستهایش نگاه میاندازد و کاری بیربط را که آن را «میتواند بکند» مییابد و همان را نذر میکند… تا مگر دلی از غیب ببرد… و مگر یک آش پختن چه ارتباط منطقیای با حفظ فرزندش دارد و چه تضمینی در این بین وجود دارد…؟ هیچ… و خدا با همین «هیچ»، پدیدار میشود…
پس میدانی؛ من دلم میخواهد برای آش نذری پختنِ آن پیرزن جایگاه والاتری قائل باشم و به آن امیدوارتر باشم و آن را رسانندهتر بدانم تا هزار ادّعای کَرکنندهٔ راهکار موفقیت از جانب هزار دکتر و حجتالاسلام با صد مدرک دکترا و رزومهای به درازای دیوار چین!
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
… I بخش ۲ از ۳ I در این عالَم گویا انسان میفهمد که چندان سرِ رشتهٔ امور نه به دستِ او و نه به دس
… I بخش ۳ از ۳ I
بگذار اکنون نظری به آیات ۹۷ تا ۱۰۰ سورهٔ نساء بیندازیم؛ فرشتگان به آنها که به خود ظلم کردهاند میگویند: در چه حالی بودید؟ میگویند: ما در زمین ضعیف و ضعیفشمردهشده بودیم!
میدانید؛ احوال این آدمها مثل احوال همان عالَمِ «آنچه باید کرد» است؛ هر دو خودشان را در بنبستی احساس میکنند. گویی اینان مدام به خودشان میگویند: فلان چیزها «باید» بشود که البته ما طبق شرایطِ حاکم نسبت به آنها ضعیفیم و خلاصه وضعیت بنبست است و نمیشود!
فرشتگان میگویند: مگر زمین خدا گسترده نبود؟! که هجرت کنید؟!
این سخنِ فرشتگان چه قدر بوی «آنچه میتوان کرد» میدهد، با عطری از توکّل و امید به گشایشی از سوی خدا و نه از سوی کارهای ما… و چه قدر انتظار و چشم به سوی عدم نگه داشتن در دلِ هجرت نهفته است!
سپس میفرماید: هر کس در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاه و سرپناههای بسیار و سعه و گشایشی خواهد یافت!
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ ۖ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا ۚ فَأُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ﴿٩٧﴾
إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا ﴿٩٨﴾
فَأُولَٰئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا ﴿٩٩﴾
وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً ۚ وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا ﴿١٠٠﴾
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
۲۷و۳۰و۳۱/۶/۱۴۰۲
✍🏻 چرکنویس
๛ وارستگی ๛
voice 1.mp3
4.57M
👆🏻درباره جمله بالا از دکتر داوری
و صوت گفتگوی پائین با استاد فاطمی👇🏻
#ادمین_کانال
๛ وارستگی ๛
👆🏻درباره جمله بالا از دکتر داوری و صوت گفتگوی پائین با استاد فاطمی👇🏻 #ادمین_کانال
درست_و_نادرست.mp3
50.3M
🎧 #درست_و_نادرست
(گفتگویی درباره نکتهای از دکتر داوری در کتاب وضع کنونی تفکر در ایران)
🎙سید رسول فاطمی
🔹 @sr_fatemy
#زبان
🔸 در غرب وقتی عالم جدید و ولایت تکنیک پدید آمد، دین امری وجدانی شد و اکنون، اگر دین احیا شود و عالم دینی پدید آید، علم و تکنیک از میان نمیرود، اما دیگر قائمهی عالم نیست.
🔹 پس ما نیاز به جمع و تلفیق نداریم. توجیه موافقت علم و دین و اصرار در تخالف میان آندو یا کوشش برای تطبیق یکی با دیگری، هیچ مشکلی را حل نمیکند، بلکه اینها همه سرگرمی فکری است.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
📗 نامه فرهنگ، بهار ۱۳۷۳
✍🏻 دکتر داوری اردکانی
🔖 صفحه ۷۹
🔸 شهید آوینی متوجه بسیاری از ابعاد نیستانگاری شد و متوجه بود همه این نوع حضورها باید در تاریخی که ما را فرا گرفته انجام گیرد.
🔹 پس در یک کلمه باید پس از درک نیستانگاری راهی در راستای سکناگزیدن در «وجود» را در جلوههای مختلف آن جستجو کرد
🔸 و معلوم است که امر سادهای نیست ولی باید آن را به عنوان مشکل عمده این دوران، درک کرد وگرنه متفکرانه زندگی نکردهایم.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
استاد طاهرزاده
ویس مرتبط:
eitaa.com/varastegi_ir/565