"#برزخ_جامع – #کون_جامع - #دازاین"
"هيدگر اساسا به جاي لفظ #انسان با توجه به دو جزء تركيبي اين كلمه يعني Sein (وجود) و Da اين لفظ را بكار ميبرد كه ترجمه دقيق آن به فارسي مشكل است. اين لفظ در زبان فلسفي متداول آلماني به معني وجود خاص آدمي است. در ديگر زبانهاي اروپائي در ترجمه آثار هيدگر اين لفظ را بعينه به كار بردهاند جز آنكه بعضي از نويسندگان انگليسي به جاي آن Being- There
يا Being-here گفتهاند كه ترجمهاي است غلط زيرا Da به معناي “آنجا“ يا “اينجا“ نيست بلكه هم به معني “اينجا“ ست و هم به معني “آنجا“ (مانند لفظ "هناك" در زبان عربي) منظور هيدگر از “دازين“ اين است كه آدمي موجوديست كه نه آنجا و صرفا روحاني است و نه اينجا و صرفا نفساني است، بلكه موجوديست در كشاكش اين دو وضع:
مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و آن والا / قدم زين هر دو بيرون نه، نه اينجا باش و نه آنجا” سنائي“
تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او / زان سفر دراز خود عزم وطن نميكند
دل به اميد وصل او همدم جان نميشـود / جان به هواي كوي او خدمت تن نميكند ” حافظ“
از همين روست كه عرفاي اسلام , انسان را ” برزخ جامع“ يا ” كون جامع“ گفتهاند كه به نظر آقاي دكتر فرديد، با معني لفظ Dasein در عرف هيدگر عينا يكي است. ما در اين كتاب مسامحه و موقتا “وجود بينابين“ را به جاي لفظ Dasein اختيار كردهايم."
پاورقی کتاب پدیدار شناسی و روان درمانی/ ترجمه دکتر کرامت الله موللی
May 11
فردید:
من استاد ارجمند نیستم . نابغه نیستم . علامه نیستم . فیلسوف نیستم . انتلکتوئل نیستم . آدمی هستم مثل بقیه و عیب من شاید " فکر" کردن باشد .
فردید:
در این جهان بعید " حق" غائب است . در بی حضوری "حق" است که انسان به سهو کردنهای فلسفی عادت کرده است . میگوئید نه ! به تاریخ فلسفه نگاه کنید. دوهزار سال مداوم است که بشر " باده با محتسب شهر" میخورد .
به گفته بایزید بسطامی سی سال است ، آری سی سال است که خود را در حق می بینم ، اما اکنون حق را در خود می بینم .
بلی من چیزی بیش از یک " ناچیز" بزرگ نیستم و این " ناچیز بزرگ" هرگز نمیتواند در این جهان بعید استادی ارجمند باشد .
پس به من نگوئید استاد ارجمند !
فردید:
تاریخ #فلسفه چیزی بیشتر از یک پستو خانه نیست . این پستو خانه تا سقف در رطوبت #متافیزیک ممسوخ فرو رفته است و دیوارهای آن بر شالوده "#زندقه" استوار است . روزنه ای بجانب #حقیقت در آن نیست .
در حالیکه برای من "#پس_فردا" یک افق است . این افق را نمیتوان ازاین پستو دید . بهمین علت است که "من" و " هیدگر" از این تنگنای فلسفی ، نقبی به یک افق حقیقی زده ایم . به افقی که "حق " مغلوب "خلق " نباشد . به افقی فراتر از غرب ، به افقی فراتر از شرق .
در این نوبتکده صورت پرستی
زند هرکس به نوبت کوس هستی
حقیقت را به هر دوری ظهوری است
ز اسمی برجهان افتاده نوری است
اگر عالم به یک منوال بودی
بسا انوار کان مستور ماندی
فردید:
از سن 14 سالگی فلسفه را شروع کردم و تا زمانیکه بالاخره با هیدگر هم سخن شدم این راه ادامه یافت . از طرفی دیگر به حکمت معنوی اسلام پرداختم . بنابراین میتوانم بگویم که از چهارده سالگی من در دپاسمان قرار داشتم . وقتی به حکمت معنوی رسیدم سیر و سلوک معنوی من و دپاسمان من در فلسفه تقریبا تمام شده بود و از آن وقت تا بحال ، دیگر این دپاسمان در من پیدایش نیافت و اما همواره من کوشیده ام مطالب را برای خود نظم و ترتیب دهم و آنها را به تفسیر کشانم . و باز همواره مشغول دعوت به "حق" و " حقیقت " بوده ام و بالمآل سعی کرده ام واقعیت را از حقیقت فرق نهم . گاهی بشر به مرحله خودپسندی و خود خواهی و غرور میرسد . من امروز خدا را شکر میکنم که قلم را زمین گذاشتم و چیزی ننوشتم ، چرا که ممکن بود این خودپسندی بر من غالب آید .
ولی باید همین جا بگویم که واکنش در برابر من و افکار من بسیار سخت و بی امان بود . همین واکنشها میتوانست آثار مرا لوث و مسخ کند ، کما اینکه چنین هم شد .
با اینکه چیزی ننوشتم و نوشتن را همواره به بعد موکول کردم ، مطالبی جسته و گریخته از دهان خارج میشد و بعد همین مطالب در مطبوعات دنبال میگردید.
فردید:
هفده سالم بود که میتوانستم به عربی و فرانسه مطالعه کنم . در این دو زبان علامه نشده بودم و اما هردو برای من کفایت داشتند . کجاوه ای بودند که میتوانستند مرا درعوالم دیگری سیاحت دهند ، مرا با خود به سوی قلمروها و سرزمینهای ناشناخته ای (ببرند) که کانت و دکارت ، فیخته و شلینگ و هگل ، نیچه ، شوپنهاور، و کوپرنیک حاکم آن بودند و بمن یاری دهند تا این جادوهای دنیای غرب را بشکنم و راز و رمز اندیشه های جدید را دریابم . زبان برای من حکم عصای موسی را داشت
فردید:
[در جوانی] غرب مرا کشید . مرا جذب کرد . مثل آهن ربائی که براده را بخود میکشد .
آری غرب مرا زد مثل صاعقه و این صاعقه نا بهنگام درخت اعتقادات را از ریشه سوزانید . همه چیز رفت . همه چیز سوخت . باورها آتش گرفت . دین آتش گرفت . ایمان آتش گرفت . و من در میان این شعله های بی امان برشته شدم ، جزغاله شدم و قامت اندیشه ام به قیامت رفت ...
....من آتشی شده بودم و میخواستم با خودهمه چیز را بسوزانم . این خاصیت متجددهای دو آتشه بود .
فردید:
فلسفه ذاتا یونانی است . نحوه پرسش از #وجود و زمان همواره به نفع فلسفه یونان است و با حکمت معنوی مغایر است .
میبدی:
یعنی بالمآل با ذات دیانت اعم از دیانت یهود ، عیسویت و ادیان دیگر فرق دارد .
فردید:
همینطور است . پس بگذارید بنده بجای "#فلسفه" لفظ "#متافیزیک" را استعمال کنم .
میبدی:
چرا و به چه علت ؟
فرديد:
بخاطر " بیطرفی" و ذکر و فکر حقیقی و بخاطر خود آگاهی .
این نحوه پرسشی که به آن اشاره کردم به #ارسطو بر میگردد . او نیز میپرسید وجود موجود چیست ؟ و خود به آن پاسخ میداد . این پرسش همواره در تاریخ فلسفه موجود است و فلاسفه به عناوین مختلف به آن پاسخ داده اند .
حال ممکن است که یک غیر فیلسوف ، مثلا یک سیاستمدار یا یک هنرمند یا اصلا یک شاعر عین همین پرسش را مطرح کند . چون نحوه و اصل پرسش ارسطوئی است و ریشه در یونان دارد ، میتوان گفت که این غیرفیلسوف نیز در نگاه کردن به "وجود" تحت تاثیر متافیزیک است . پس #غربزده است . برای روشن شدن موضوع به تاریخ مینگریم :
#یونان ابتدا #یهود را میزند و به این ترتیب غرب بر آن فائق می آید . بعد #مسیحیت را هدف قرار میدهد . و به این ترتیب غربیان از فرصت بهره میگیرند و مسئله نسبت میان فلسفه و دین را طرح میکنند .
میبدی:
استاد ، تاثیر #متافیزیک در دنیای ما چیست و چه پدیده ای را میتوان منبعث از آن دانست ؟
فردید:
امپریالیسم ، امپریالیسم با #زندقه و #شرک ملازمه دارد . به این ترتیب میتوان چنین استدلال کرد که #امپریالیسم یکی از لوازم ذات #تمدن_غربی است و تازمانی که انسان از "#اراده" به "#همت " نرسد، این امپریالیسم که من آنرا "#فرعونیت " میخوانم کماکان پا برجا خواهد بود و زیر بنای تاریخ #غرب که "#ربوخه " است از جای خود تکان نخواهد خورد . انسان غربی خودش را در "ربوخه" گم کرده است . تمام ایدئولوژی ها و "ایسم" ها در ربوخه دست وپا میزنند . رفاه نیز همان ربوخه است . علم و صنعت جادوست باید موسساتی (؟) یافت تا این جادو را باطل کند . " سیرابی جنسی " آقای #مارکوزه نیز ریشه در ربوخه دارد . #فاشیسم و #مازوخیسم در وجود بشر رخنه کرده است . #استالین و #هیتلر هردو از یک کرباسند . تمام افکار #ژان_پل_سارتر جز اناالحق نیست . آیا این حماقت نیست ؟ آیا او نمی خواهد تمدن ممسوخ را به بی نهایت ببرد ؟
فکر میکنید #سایبرنیتیک و علم سیاست در خدمت چیست ؟ در خدمت حفظ این تمدن ممسوخ . #هنر هم همین خدمت را انجام میدهد .
خلاصه کنم بشریت غربی بیمار است . او به مرض رضا و تسلیم در برابر امپریالیسم مبتلا شده است و تا زمانی که این مرض مستولی است امیدی به برافتادن " ربوخه " نمیرود .