eitaa logo
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
69 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
خوشحال و مفتخریم از حضور شما خوبان در کانال وارث غدیر 💐 🌺تا نیایی گره از کار جهان وانشود درد ما جزبه #ظهورشماآقا،مداوا نشود🌺 پیشنهادات و تبادل به ادمین کانال⬅️ @qlplll @Khadmalmahdi https://eitaa.com/joinchat/1001783361C187561b0d1
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 آمریکا بدون روتوش‌ 🔸 چوبه دارِ نمادین توسط طرفداران ترامپ برافراشته شد! 🔹 پلیس واشنگتن برای اعمال قانون منع آمدوشد در برخی خیابان‌ها مستقر شد 🔹 «بنی گانتز» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی: «باور نمی‌کردم [روزی] شاهد چنین تصاویری باشم». ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 بعد وفات دست‌شان باز تر است آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: «اولیای خدا بعد از وفات‌شان دست‌شان بازتر است.» این برای بنده خیلی امیدبخش است. ما در زمان حیات ایشان مهربانی و الطاف و چیزهایی را که درک کردیم که واقعاً هیچ پدری به فرزندش نداشته است نه تنها نسبت به من بلکه نسبت به همه. اگر این جمله را اضافه کنیم که اولیا خدا بعد از وفات‌شان دست‌شان بازتر است باید هنوز هم امیدوار باشیم که آن برکات به صورت کامل‌تری ادامه داشته باشد... ۹۵/۱۰/۳۰ 🔺میز کار آیت الله مصباح یزدی (رضوان الله تعالی علیه) در منزل ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤭 و برای 🤭 💠 سؤال: آیا زن می تواند نمازهای صبح، مغرب و عشا را بلند بخواند؟ 🤔 ✅ جواب: زن می‌تواند حمد و سوره نمازهای صبح، مغرب و عشا را يا آهسته بخواند، ولی اگر نامحرم صدای او را می‌شنود، بهتر است بخواند. ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
‌ 📚سرگذشت ارواح در عالم برزخ قسمت ۱۳ عاقبت ریا هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط ب
‌ 📚سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۴) آتش حسرت از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم: چه مقامی! چه منزلتی! در حالیکه من مدت‌هاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیده‌ام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد می‌رسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند. اشک بر گونه‌هایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد. چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود... گردباد شهوات با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی 🌪را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش🔥 آسمان ختم می‌شد و در حال حرکت بود. با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردباد🌪 به دور خود می‌چرخد. با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟ نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود می‌چرخد. با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟ نیک گفت: دست‌هایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک می‌شد و اضطراب مرا افزایش می‌داد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. گردباد🌪 اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل می‌کردم. هر از گاهی صدای فریادهای نیک را می‌شنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد می‌کشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد! لحظات بسیار سختی را سپری می‌کردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم. دست‌هایم سست و گوش‌هایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمی‌شنیدم. ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم... وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم می‌داد. به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بی‌وفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح می‌دهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی. نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافه‌اش اندکی کوچک‌تر شده بود. بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشته‌ای؟ با ناراحتی گفت: هر چه می‌کشم از دست نیک است. با تعجب پرسیدم: از نیک؟! گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راه‌های مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود. گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟ پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر می‌شوم و گوشت‌های بدنم ذوب می‌شود. و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند. آنگاه دندان بر هم فشرد و گفت: اکنون نوبت من است، باید همراه من بیایی... ✍ ادامه دارد... ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا