Khamenei.ir2_144206448989004066.mp3
زمان:
حجم:
1.44M
🎙خاطره حضرت آیتالله خامنهای(مدظلهالعالی) از روز بازگشت امام خمینی(ره) به ایران
#عید_انقلاب
❇@velayat_82
❤️ ماجرای اولین دیدار آیتالله خامنهای و امام پس از سالها دوری
🌼 در روز دوازدهم بهمن۵۷
🔻 «ما در ستاد استقبال، در دبستان علوى نشسته بودیم. یک وقت امام از در پشت دبستان علوى وارد دبستان شدند. حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب بود. چند ساعتى ایشان در منزل یکى از بستگانشان استراحت کرده بودند و برگشته بودند به اینجا و شب را در آنجا گذراند. من با اینکه در فرودگاه، امام را زیارت کرده بودم، اما نزدیک نرفته بودم چون خیلى شلوغ بود و ایشان هم خسته بودند، نمىخواستم کمک به مزاحمت ایشان کرده باشم. آنجا از نزدیک امام را زیارت کردیم.» ۱۳۶۶/۱۱/۱۲
🌹 #عید_انقلاب
❇@velayat_82
🌷 ویژه #عید_انقلاب | پسرم مرا نشناخت!
🔹️ خاطرات حضرت آیتالله خامنهای از مبارزات دوران طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی
✏️ در سال ۱۳۴۶ مجددا توسط ساواک بازداشت و زندانی شدم. یک روز پسرم مصطفی را که دو ساله بود به زندان آوردند. یکی از سربازان دواندوان آمد و گفت پسر شما را آوردهاند.
✏️ به درِ زندان نگاه انداختم دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من میآید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک بهعلت اینکه مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهرهای گرفته و اخمکرده به من نگریست. سپس زد زیر گریه.
✏️ بهشدت میگریست. نتوانستم او را آرام کنم. لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه ـ که اجازۀ دیدار با من را نداشتند ـ بازگرداند. این امر به قدری مرا متاثّر ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دلآزرده بودم.
🖼 برگرفته از کتاب "خون دلی که لعل شد"
❇@velayat_82
❤️ ویژه #عید_انقلاب | شکنجهگری که زندانی شد!
🔹خاطرات حضرت آیتالله خامنهای از مبارزات دوران طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی
🔶پنج شش ماه پس از پیروزی انقلاب، طیِّ ماموریتی از تهران به شهر خودم مشهد آمدم. در آن هنگام عضو شورای انقلاب و نماینده شورای انقلاب در وزارت دفاع و نماینده امام در تعدادی از سازمانهای کشور بودم. مقامات مشهد از من خواستند تا از ساختمان «کمیته مرکزی انقلاب» بازدید کنم. کمیتههای انقلاب در آن زمان اداره بیشتر امور شهرهای ایران را بر عهده داشتند. ساختمان «حزبِ رستاخیز» در مشهد برای این منظور انتخاب شده بود.
🔷به من گفتند: آخرین طبقه این ساختمان در حال حاضر مخصوص زندانیان خطرناک است. اسامی آنها را ذکر کردند و من بیشترشان را میشناختم. ]یکیشان[ از شنکجهگران من در پنجمین زندان بود و من از گستاخیها و وقاحتش در آن زمان خیلی چیزها به یاد داشتم.
🖼 برگرفته از کتاب "خون دلی که لعل شد"
❇@velayat_82
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉 ویژه #عید_انقلاب
🎥 نماهنگ | مبارزه هویتی انقلاب
✏️ رهبر انقلاب: انواع شهدایی که در انقلاب اسلامی شهید شدند، جزو برترینها هستند.
✏️ واقعاً خدا به ملّت ایران رحم کرد که این انقلاب رخ داد. مبارزهای که با انقلاب انجام گرفت مبارزهی هویّتی بود، مبارزهی موجودیّتی بود؛ آنهایی که در انقلاب اسلامی شهید شدند ــ به هر نوع شهادتی ــ در این راه شهید شدهاند، اینجور به شهادت رسیدهاند؛ بنابراین، شهدای ما جزو برترینها هستند. ۱۴۰۲/۱۱/۳
❇@velayat_82
❤️ ویژه #عید_انقلاب | تو یوسف میشوی!
🔹خاطرات حضرت آیتالله خامنهای از مبارزات دوران طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی
🔶 در یاد من خوابهای عجیبی مانده. یکی به گمانم مربوط به سال ۱۳۴۶ یا ۱۳۴۷ باشد. در آن زمان وضع سیاسی مشهد در نهایت شدت و سختی بود و اسلامگرایان دچار گرفتاری و محنت زیادی بودند. چنانکه جز چند تن از رفقا با من در میدان باقی نماندند و بقیه ترجیح دادند عرصه مبارزه را رها کنند. در آن شرایط، خواب دیدم که حضرت امام خمینی(ره) وفات کرده و جنازه ایشان در یکی از خانههای مشهد واقع در نزدیکی خانه پدر من روی زمین است. غم و اندوه وجودم را فرا گرفته بود. تابوت را روی دوش گرفتیم. جمعیت انبوهی هم در پی جنازه به حرکت در آمدند که در میان آنها شمار بسیاری از علما بودند و من هم با آنها حرکت میکردم.
🔷 با صدای بلند میگریستم و از شدت تالّم و تاثّر با دست روی زانوی خود میزدم. چیزی که بر درد من میافزود این بود که میدیدم برخی علما بدون اینکه توجهی بکنند و عبرتی بگیرند و بیآنکه احساس اندوهی در آنها مشاهده شود با هم صحبت میکنند و میخندند! جنازه به آخر شهر رسید. بیشتر تشییعکنندگان بازگشتند اما جنازه راه خود را در بیرون از شهر ادامه داد. بیست سی تشییعکننده همچنان در پی جنازه حرکت میکردند. بیشتر تشییعکنندگان در پایین تپه ماندند. جنازه به همراه چهار پنج تشییعکننده به سمت بالای تپه رفت که من هم با آنها به دنبال جنازه بودم. تابوت را بالای تپه قرار دادیم. من به پایین پا نزدیک شدم تا درحالی که چهره حضرت امام را میبینم، با او وداع کنم.
🔶 ناگهان دیدم دست راست ایشان که انگشت سبابه آن به حالت اشاره بود به سمت بالا حرکت میکند تا اینکه انگشت اشارهاش به پیشانی من رسید و آن لمس کرد یا نزدیک بود لمس کند. با شگفتی و حیرت نگاه میکردم. لبهایش را گشود و دو بار گفت: تو یوسف میشوی... تو یوسف میشوی! خوابم را برای خیلی از بستگان و دوستان نقل کردم از جمله برای مادرم (رحمةاللهعلیها) که فوراً آن را چنین تعبیر کرد: بله یوسف خواهی شد به این معنی که همواره در زندان خواهی بود!
🖼 برگرفته از کتاب "خون دلی که لعل شد"
❇@velayat_82