👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ آجیل مهربونی
ـ نخودچی دم گوش پسته گفت؛
مهربان مگه روزه نیست؟
• پسته گفت؛ معلومه که روزه است.
ـ نخودچی گفت؛ آخه من خودم دیدم که چند دقیقه پیش یک مشت آجیل برداشت، تازه بار اولش هم نبود ....
دانلود قصه چهارم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 آجیل مهربونی
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
Kids.montazer.ir
کانال رسمی ولایت آخرالزمان
@velayateakharazaman
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ مثل یک مادر
چند نفر به یک نفر؟ تنها گیر آوردید؟
الان نشانتان میدهم...
ترسوها، جرات دارید بایستید !
دست پسر را گرفت و گفت:
- بلند شو، باید از اینجا برویم....
دانلود قصه دهم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 مثل یک مادر
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
ویژه وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
Kids.montazer.ir
کانال رسمی ولایت آخرالزمان
@velayateakharazaman
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ خاله گلاب
خاله گلاب خوشحال شد. مربا را داد خرما را گرفت و راه افتاد. کمی جلوتر مرد صیاد ماهی هایش را روی یک چرخ دستی چیده بود تا بفروشد.
خاله گلاب به زنبیلش نگاه کرد. چیزی توی آن نبود که بشود به جایش ماهی بگیرد.
همانجا ایستاد و غصه خورد. اما کمی بعد با خودش فکر کرد....
دانلود قصه سیزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 خاله گلاب
Kids.montazer.ir
کانال رسمی ولایت آخرالزمان
@velayateakharazaman
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ افطاری یواشکی
سنگ کاغذ قیچی"
یک
"سنگ کاغذ قیچی"
دو
"سنگ کاغذ قیچی"
سه
آن روز ایلیا با لب و لوچهی آویزان بازی را واگذار کرد.
ایلیا که لپهای چاقالویش مثل لبو سرخ شده بود، با غصه گفت: آخه چرا من، باید خوراکی بیشتری بیارم؟
همهی بچهها زدن زیر خنده و گفتند:...
دانلود قصه پانزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 افطاری یواشکی
ویژه ولادت امام حسن علیهالسلام
Kids.montazer.ir
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ ننه نبات
آن روز ظهر بعد از نماز همه یکی یکی رفتند. فقط ننه نبات نشسته بود گوشه ی مسجد و ذکر می گفت.
چشمش به بچه ها افتاد که با تمام بازیگوشی هایشان حالا فقط فکر آماده کردن مسجد بودند.
احساس کرد بیشتر از همیشه دوستشان دارد. بلند شد و دولا دولا با کمک عصا به طرفشان رفت و....
دانلود قصه شانزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 ننه نبات
Kids.montazer.ir
کانال رسمی ولایت آخرالزمان
@velayateakharazaman
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ ممنونم باباعلی
- همیشه اینجا بساط دستفروشی بود. اما این بار نیرویی مرا نگه داشته بود.
در بساط پیرمرد دستفروش، چشمم به قاب عکس کهنه ایی افتاد. حال عجیبی داشتم! تنم یخ کرده بود!
دانلود قصه هجدهم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 ممنونم باباعلی
Kids.montazer.ir
کانال رسمی ولایت آخرالزمان
@velayateakharazaman
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ زمین ساحلی
هنوز پای آقای صبوری به کلاس نرسیده بود که صدای محمد به گوشش رسید: تو داری رسماً یارکشی میکنی آقا سعید،
این اصلا درست نیست!
و صدای سعید بلندتر به گوش میرسید که: من فقط بروزرسانیشون کردم، دورهی این کارها دیگه سر اومده!
دانلود قصه بیستوچهارم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 زمین ساحلی
Kids.montazer.ir
کانال رسمی ولایت آخرالزمان
@velayateakharazaman