#آیا_میدانستید
#فردای_شهادت _حضرت_زهرا سلام الله علیها
💢فردای شهادت و تدفین غریبانه حضرت زهرا سلام الله علیها در مدینه چه گذشت ؟!
..وَ أَصْبَحَ اَلْبَقِيعُ لَيْلَةَ دُفِنَتْ وَ فِيهِ أَرْبَعُونَ قَبْراً جُدُداً وَ إِنَّ اَلْمُسْلِمِينَ لَمَّا عَلِمُوا وَفَاتَهَا جَاءُوا إِلَى اَلْبَقِيعِ فَوَجَدُوا فِيهِ أَرْبَعِينَ قَبْراً فَأَشْكَلَ عَلَيْهِمْ قَبْرُهَا مِنْ سَائِرِ اَلْقُبُورِ
صبح آن شبى كه فاطمه عليها السّلام را دفن نمودند اثر چهل قبر جديد در قبرستان بقيع مشاهده شد. هنگامى كه مسلمانان از رحلت حضرت فاطمه آگاه و متوجه بقيع شدند با چهل قبر جديد مواجه گرديدند،نتوانستند قبر حضرت زهرا را از ميان آن چهل قبر تشخيص دهند !
فَضَجَّ اَلنَّاسُ وَ لاَمَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ قَالُوا لَمْ يُخَلِّفْ نَبِيُّكُمْ فِيكُمْ إِلاَّ بِنْتاً وَاحِدَةً تَمُوتُ وَ تُدْفَنُ وَ لَمْ تَحْضُرُوا وَفَاتَهَا وَ اَلصَّلاَةَ عَلَيْهَا وَ لاَ تَعْرِفُوا قَبْرَهَا ثُمَّ قَالَ وُلاَةُ اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ هَاتُمْ مِنْ نِسَاءِ اَلْمُسْلِمِينَ مَنْ يَنْبُشُ هَذِهِ اَلْقُبُورَ حَتَّى نَجِدَهَا فَنُصَلِّيَ عَلَيْهَا وَ نَزُورَ قَبْرَهَا..
عموم مردم از اين مصيبت ضجّه كردند و يك ديگر را ملامت نمودند و گفتند:
پيغمبر شما بيش از يك دختر يادگارى ننهاد،فاطمه رحلت كرد و دفن شد و شما به هنگام مردنش حاضر نشديد،نماز بر جنازهاش نگذاشتيد و محل قبر او را هم نمىدانيد! زعماى قوم گفتند:
گروهى از زنان مسلمان را احضار كنيد كه اين قبرها را بشكافند تا جنازۀ فاطمه را به دست بياوريم و بر بدن او نماز بخوانيم و قبرش را زيارت كنيم !!
فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ فَخَرَجَ مُغْضَباً قَدِ اِحْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَ دَرَّتْ أَوْدَاجُهُ وَ عَلَيْهِ قَبَاهُ اَلْأَصْفَرُ اَلَّذِي كَانَ يَلْبَسُهُ فِي كُلِّ كَرِيهَةٍ وَ هُوَ مُتَوَكِّئٌ عَلَى سَيْفِهِ ذِي اَلْفَقَارِ حَتَّى وَرَدَ اَلْبَقِيعَ فَسَارَ إِلَى اَلنَّاسِ اَلنَّذِيرُ وَ قَالُوا هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَدْ أَقْبَلَ كَمَا تَرَوْنَهُ يُقْسِمُ بِاللَّهِ لَئِنْ حُوِّلَ مِنْ هَذِهِ اَلْقُبُورِ حَجَرٌ لَيَضَعَنَّ اَلسَّيْفَ عَلَى غَابِرِ اَلْآخِرِ
هنگامى كه خبر اين توطئه به گوش حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام رسيد،در حالى آمد كه خشمناك،چشمان مباركش سرخ،رگهاى گردنش بيرون زده،قباى زرد رنگى پوشيده بود كه آن را به هنگام غضب و ناراحتى مىپوشيد و دست بر ذو الفقار گرفته بود،آمد تا وارد بقيع شد.شخصى به ميان مردم رفت و گفت:اين على بن ابى طالب است كه با اين حالت آمده و سوگند مىخورد كه اگر يك سنگ از اين قبور جابجا شود شمشير را در ميان همۀ شما بگذارد و تا آخرين نفر شما را نابود نمايد
فَتَلَقَّاهُ عُمَرُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ قَالَ لَهُ مَا لَكَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ وَ اَللَّهِ لَنَنْبُشَنَّ قَبْرَهَا وَ لَنُصَلِّيَنَّ عَلَيْهَا فَضَرَبَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِيَدِهِ إِلَى جَوَامِعِ ثَوْبِهِ فَهَزَّهُ ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ اَلْأَرْضَ وَ قَالَ لَهُ
عمر در حالى كه با يارانش بود،با حضرت امير عليه السّلام ملاقات كرد و گفت: اى ابو الحسن!چه منظور دارى؟به خداوند سوگند ما قبر فاطمه را مىشكافيم و بر جنازهاش نماز مىگزاريم. حضرت امير لباسهاى وى را گرفت و او را از جاى بر كند و بر زمين زد و فرمود
يَا اِبْنَ اَلسَّوْدَاءِ أَمَّا حَقِّي فَقَدْ تَرَكْتُهُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْتَدَّ اَلنَّاسُ عَنْ دِينِهِمْ وَ أَمَّا قَبْرُ فَاطِمَةَ فَوَ اَلَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ لَئِنْ رُمْتَ وَ أَصْحَابُكَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ لَأَسْقِيَنَّ اَلْأَرْضَ مِنْ دِمَائِكُمْ فَإِنْ شِئْتَ فَاعْرِضْ يَا عُمَرُ
اى ابو السوداء!من حقّ(يعنى مقام خلافت)خود را بدين جهت از دست دادم كه مبادا مردم از دين خويش برگردند. اما در بارۀ قبر فاطمه:به حقّ آن خدايى كه جان على در دست قدرت اوست اگر تو و يارانت راجع به اين قبرها عملى انجام دهيد زمين را از خون شما سيراب خواهم كرد.عمر! از اين خيال در گذر!
فَتَلَقَّاهُ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ بِحَقِّ رَسُولِ اَللَّهِ وَ بِحَقِّ مَنْ فَوْقَ اَلْعَرْشِ إِلاَّ خَلَّيْتَ عَنْهُ فَإِنَّا غَيْرُ فَاعِلِينَ شَيْئاً تَكْرَهُهُ قَالَ فَخَلَّى عَنْهُ وَ تَفَرَّقَ اَلنَّاسُ وَ لَمْ يَعُودُوا إِلَى ذَلِكَ .
پس از عمر ابو بكر با حضرت امير ملاقات نمود و گفت: اى ابو الحسن!تو را به حقّ پيغمبر اسلام و آن كسى كه بالاى عرش است سوگند مىدهم كه از عمر دست بردارى،زيرا ما از انجام دادن عملى كه تو نمىپسندى خوددارى مىكنيم. راوى مىگويد:على عليه السّلام عمر را رها كرد و مردم پراكنده شدند و به دنبال مقصود خود بازنگشتند.
📕بحارالانوار علامه مجلسی جلد 43 صفحه 171
📡 @velayattv