📛 #داستان_عجیب_و_واقعی
🔞 #طلبه_جوان_و_دختر_زیبا😱
شب، #طلبه_جوانی به نام محمدباقر در اتاق خود در #حوزه_علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه #دختری #وارد #اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشارهکرد که #ساکت باشد
دختر گفت: #شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر گوشهای از اتاق #خوابید
از آن طرف چون این #دختر_فراری شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از #حرمسرا فرار کرده بود لذا شاه دستور داده بود افرادش شهر را بگردند.
چون #دختر_جوان به #خواب رفت #نفس_اماره طلبه جوان را #وسوسه کرد ناگهان....😳😰
✅ادامهی این داستان فوق العاده در کانال زیر سنجاق📎 شده است 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3474259983C7b462f497c
🚫خاله م بهم تهمت خیانت زد...
اسمم سیمین هست بیست ساله بودم که به عقد پسرخاله م دراومدم، قرار بود تو یه اتاق تو حیاط خاله م زندگی کنیم،شب عروسی یک ساعت بعد از رفتن مهمونها پدرام از پیش من رفت تو #اتاق خاله اشرف و تا صبح برنگشت...
وقتی از خاله علتش رو پرسیدم بهم #تهمت ... 😰👇👇
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
من عروس خاله م شده بودم
شب عروسیم بعد از رفتن مهمونها پدرام شوهرم از پیش من رفت
تو #اتاق مادرش خاله اشرف و تا صبح برنگشت، وقتی ازش علتش رو پرسیدم ...😰
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
من عروس خاله م شده بودم
شب عروسیم بعد از رفتن مهمونها پدرام شوهرم از پیش من رفت
تو #اتاق مادرش خاله اشرف و تا صبح برنگشت، وقتی ازش علتش رو پرسیدم بهم ...😰😱
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
2.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫عروس خاله م شدم در حالیکه خودش...
بیست سالم بود که عموی بزرگم بخاطر بیماری پدرم با اجازه دادگاه منو به عقد پسرخاله م درآورد.
من واقعا #عاشقش بودم، قرار شد تو یه اتاق تو حیاط خاله م زندگی کنیم!
تمام اتفاقات درست از شب عروسی شروع شد یک ساعت بعد از رفتن مهمان ها شوهرم از پیش من رفت تو #اتاق خاله! 😰
تا صبح منتظرش موندم اما برنگشت😔، وقتی هم از خاله علتش رو پرسیدم بهم گفت ما نمیدونستم تو... 😰👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫عروس خاله م شدم در حالیکه خودش...
بیست سالم بود که عموی بزرگم بخاطر بیماری پدرم با اجازه دادگاه منو به عقد پسرخاله م درآورد.
من واقعا #عاشقش بودم، قرار شد تو یه اتاق تو حیاط خاله م زندگی کنیم!
تمام اتفاقات درست از شب عروسی شروع شد یک ساعت بعد از رفتن مهمان ها شوهرم از پیش من رفت تو #اتاق خاله! 😰
تا صبح منتظرش موندم اما برنگشت😔، وقتی هم از خاله علتش رو پرسیدم در کمال تعجب بهم گفت ما نمیدونستیم تو... 😰👇
https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
16.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌💔❌عروس عمه ❌💔❌
خیلی ظریف اندام و کم سن بودم بهم میگفتن #عروسک اما عموی بزرگم بخاطر بیماری پدرم بدون اطلاع ازش با اجازه دادگاه منو به عقد پسر عمه م درآورد.
من واقعا #عاشقش❤️🔥 بودم،برای هم جون میدادیم
قرار شد تو یه اتاق تو حیاط عمه م زندگی کنیم!
تمام اتفاقات درست از شب عروسی شروع شدبعداز رفتن مهمان ها شوهرم از پیش من رفت تو #اتاق عمه 😰
تا صبح دیونه وااار منتظرش موندم امابرنگشت😔 وقتی هم فردا از عمه #علتش رو پرسیدم بهم گفت ما نمیدونستیم تو... 😱👇👇👇😱
https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929
هیچوقت فکرنمیکردم باچنین صحنه یی
روبرو شم 🤬😱🤬