eitaa logo
👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
322 ویدیو
4 فایل
💥 هو الرزاق 💥 جهت رزرو تبلیغ فقط و فقط 🔴به ایدی زیر مراجعه کنید 👇 خانم ترکی مدیر گسترده ونوس @z_t1369 کانال واریز👇 @venus_variz
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂 به مامان زنگ زدم ،بهم گفت که اوضاع بدجوری بیریخت شده و مجبور شده که بره شهرستان پیش مادربزرگم ، ولی به خاطر من برمیگرده ، خیلی زود! آخر شب شده بود و صدای بابا بلندتر از هروقتی بود ! ، میترسیدم... گوشه ی اتاقم نشستم و توی خودم بودم... سر و صداهاشون تقریبا خوابیده بود... گوشیمو اون بیرون توی آشپزخونه جا گذاشته بودم و میخواستم برم بیارم اما داشتم😰😰❌ مانتویی تنم کردم و شالی رو روی سرم کشیدم و آروم و بیصدا قفل درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم... لامپا بودن اما میدیدمشون که هرکدومشون یه گوشه دراز کشیده بودن و توی چرت بودن... پاورچین پاورچین سمت آشپزخونه قدم برداشتم و همین که گوشیمو برداشتم دویدم و خواستم درو ببندم که همون مردی که اون روز توی خیابون دیدمش با حالت سمتم اومد و قبل از اینکه فرصت کنم درو ببندم که...😱😱😰😰👇👇 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂 به مامان زنگ زدم ،بهم گفت که اوضاع بدجوری بیریخت شده و مجبور شده که بره شهرستان پیش مادربزرگم ، ولی به خاطر من برمیگرده ، خیلی زود! آخر شب شده بود و صدای بابا بلندتر از هروقتی بود ! ، میترسیدم... گوشه ی اتاقم نشستم و توی خودم بودم... سر و صداهاشون تقریبا خوابیده بود... گوشیمو اون بیرون توی آشپزخونه جا گذاشته بودم و میخواستم برم بیارم اما داشتم😰😰❌ مانتویی تنم کردم و شالی رو روی سرم کشیدم و آروم و بیصدا قفل درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم... لامپا بودن اما میدیدمشون که هرکدومشون یه گوشه دراز کشیده بودن و توی چرت بودن... پاورچین پاورچین سمت آشپزخونه قدم برداشتم و همین که گوشیمو برداشتم دویدم و خواستم درو ببندم که همون مردی که اون روز توی خیابون دیدمش با حالت سمتم اومد و قبل از اینکه فرصت کنم درو ببندم که...😱😱😰😰👇👇 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7