رمانی هیجانانگیز و جنجالی
دختری مذهبی🧕 و پسری قرتی🕺🏻...
همونطور که از کوه بالا میرفتم، نگاهی به پشت سرم انداختم. با دیدن #چهرهی خستهی دلنیا دلم به شور افتاد. تو دلم گفتم″ آخه #دورت بگردم میگفتی من بیارم برات.″چند قدم فاصله بین خودمو #دلنیا رو پر کردم و سمتش رفتم.
- خانوم حبیبی میخواین بدین کوله شما رو من بیارم. #رنگتون پریده.
دلنیا که جا خورده بود و خجالت هم میکشید تشکر کرد:
- #زحمت میشه.میارم دکتر بزرگمهر.
من که #نجواهای درونم بیدار شده بود باز با خودم گفتم ″ تو #جون بخواه،کوله آوردن که کاری نیست″ و رفتم بگیرمش که....🤤😍
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
#رمانشامار #فولعاشقانه❤️
رمانی هیجانانگیز و جنجالی
دختری مذهبی🧕 و پسری قرتی🕺🏻...
همونطور که از کوه بالا میرفتم، نگاهی به پشت سرم انداختم. با دیدن #چهرهی خستهی دلنیا دلم به شور افتاد. تو دلم گفتم″ آخه #دورت بگردم میگفتی من بیارم برات😚″چند قدم فاصله بین خودمو #دلنیا رو پر کردم و سمتش رفتم.
- خانوم حبیبی میخواین بدین کوله شما رو من بیارم.#رنگتون پریده💞
دلنیا که جا خورده بود و خجالت هم میکشید تشکر کرد:
-#زحمت میشه.میارم دکتر بزرگمهر😅
من که #نجواهای درونم بیدار شده بود باز با خودم گفتم ″ تو #جون بخواه♥️کوله آوردن که کاری نیست″ و رفتم بگیرمش که....🤤😍
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
#رمانشامار #فولعاشقانه❤️