خاله م بهم تهمت خیانت زد😰
بیست سالم بود که با یه ازدواج سنتی به عقد پسرخاله م پدرام در اومدم، و با خاله توی یک حیاط زندگی می کردیم!!!
بعد از شب عروسی خاله همش با خشم تو چشمام زل می زد، جوری که خون تو چشماش جمع میشد جرات نمیکردم ازش بپرسم که مگه من چیکار کردم. 😰
حموم ته حیاط بود و من بخاطر رفت و آمد های زیاد به خونه خاله محبور بودم فقط شبها برم .
📵یه شب که رفته بودم حموم تازه لباس هام رو درآورده بودم متوجه صداهای عجیبی از سمت خونه خاله شدم. 😰 از لای در حموم تو حیاط رو نگاه کردم که یهو روی دیوار حیاط متوجه #سایه ...😱😱
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
❌#روایت_واقعی_زنذگی_سیمین❌