eitaa logo
👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
323 ویدیو
4 فایل
💥 هو الرزاق 💥 جهت رزرو تبلیغ فقط و فقط 🔴به ایدی زیر مراجعه کنید 👇 خانم ترکی مدیر گسترده ونوس @z_t1369 کانال واریز👇 @venus_variz
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 من و ارسلان، نامزدم همدیگه رو خیلی دوست داشتیم همه چی بر وفق مرادمون بود فقط تنها مشکلی که داشتیم این بود که ارسلان سعی میکرد عروسی رو عقب بندازه با بهانه های مختلف، ولی بالاخره با دخالت خونواده ها مراسممون رو برگذار کردیم روز عروسی همش استرس داشت دلیلش رو نمی فهمیدم تا اینکه آخره شب مهمونا رفتن و ما به خونه خودمون پا گذاشتیم...‌‌هر چی سعی می کردم بهش نزدیک بشم اون ازم دوری می کرد نمیدونستم چرا اینکارو میکنه، باز بهش نزدیک شدم خودمو مشغول بازی با دست گلم کردم که دستمو گرفت متعجب نگاهش کردم عرق های روی پیشونیش رو پاک کرد چیزی در گوشم زمزمه کرد ‌با چیزی که گفت چشمام گرد شد و کم مونده بود پس بی افتم هم سخت بود باورش هم خنده دار اون گفت که...!!! 👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/1607663650C9de7ed0eea سرگذشت زندگی تباه شده من👆💔
💔 من و ارسلان، نامزدم همدیگه رو خیلی دوست داشتیم همه چی بر وفق مرادمون بود فقط تنها مشکلی که داشتیم این بود که ارسلان سعی میکرد عروسی رو عقب بندازه با بهانه های مختلف، ولی بالاخره با دخالت خونواده ها مراسممون رو برگذار کردیم روز عروسی همش استرس داشت دلیلش رو نمی فهمیدم تا اینکه آخره شب مهمونا رفتن و ما به خونه خودمون پا گذاشتیم...‌‌هر چی سعی می کردم بهش نزدیک بشم اون ازم دوری می کرد نمیدونستم چرا اینکارو میکنه، باز بهش نزدیک شدم خودمو مشغول بازی با دست گلم کردم که دستمو گرفت متعجب نگاهش کردم عرق های روی پیشونیش رو پاک کرد چیزی در گوشم زمزمه کرد ‌با چیزی که گفت چشمام گرد شد و کم مونده بود پس بی افتم هم سخت بود باورش هم خنده دار اون گفت که...!!! 👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/1607663650C9de7ed0eea سرگذشت زندگی تباه شده من👆💔