❌بساط زهرماریهای هر شب بابا کار دستم داد❌
آخر شب بود و صدای رفقای بابام بلندتر از هر وقتی بود.
تو فکر بدبختی هامون و دعوای صبح مامان بابا بودم که با خودم گفتم به مامانم یه زنگ بزنم ، یادم افتاد گوشی م تو آشپزخونه جا مونده . میخواستم برم برش دارم اما می ترسیدم .😰
مانتویی تنم کردم #چراغها خاموش بود بی توجه به دوستای بابا که وسط پذیرایی #دراز_کشیده_بودن رفتم تو آشپزخونه گوشیم رو برداشتم 😟
داشتم به سمت اتاقم برمیگشتم که یهو #همون_مردی که اون روز تو کوچه پا پیچم شده بود رو دیدم با حالت وحشتناکی سمتم می اومد خواستم در اتاق رو ببندم که ...😱👇
👁🗨🔜https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
❌بساط زهرماری هر شب بابام کار دستم داد❌
آخر شب بود و صدای رفقای بابا بلندتر از هر وقتی بود.
تو فکر بدبختی هامون و دعوای صبح مامان بابا بودم که با خودم گفتم به مامانم یه زنگ بزنم ، یادم افتاد گوشی م تو آشپزخونه جا مونده . میخواستم برم برش دارم اما می ترسیدم .😰
مانتویی تنم کردم #چراغها خاموش بود بی توجه به دوستای بابا که وسط پذیرایی #دراز_کشیده_بودن رفتم تو آشپزخونه گوشیم رو برداشتم 😟
داشتم به سمت اتاقم برمیگشتم که یهو #همون_مردی که اون روز تو کوچه پا پیچم شده بود رو دیدم با حالت وحشتناکی سمتم می اومد خواستم در اتاق رو ببندم که ...😱👇
👁🗨🔜https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7