شهیدیکه
هدیه حضرت عباس(ع) به مادرش بود :)
#شهیدانہ
#شهیدعباسآسمیه
______________
•.🥀➺@vesaal_12
درباره شهید :) :
عباس در سال 1368 به دنیا آمد. مثل همه کودکان به تحصیل علم همت گماشت و بعد از اخذ مدرک دیپلم در بخش هوا و فضای سپاه مشغول خدمت شد ایشان فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه آزاد قزوین بودند. خیلی به هیئت و حضور در مساجد و ذکر اهل بیت(ع) علاقه داشت. او همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود.
آسمیه در جوانی به استخدام سپاه پاسداران درآمد.
مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شد. به علوم اسلامی علاقه مند بود. لذا به مطالعه کتاب های حوزه روی آورد.
در دی ماه سال 1394 داوطلبانه برای حراست از حرم آل الله به سوریه رفت و در روز بیست و یکم دی ماه سال 1394 در سن 26 سالگی در حلب جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکر پاکش بعد از هفت سال شناسایی و به کشور بازگشت .
#شهیدعباسآسمیه
راویت هایی از اطرافیان شهید :) :
•والدین مان بعد از من بچهدار نمیشدند تا این که سال 1367 مادرم خواب میبیند حضرت عباس(ع) یک پارچه سبز به ایشان میدهد. آن موقع ما در کرج همسایه خانواده دهباشی بودیم که دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهیدان دهباشی به مادرم میگوید تعبیر خوابت این است که خدا به شما یک پسر میدهد. سال بعد هم عباس به دنیا میآید. اول میخواهند اسمش را امیر عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس میگذارند. به برکت و احترام خوابی که مادر دیده بود.
•از قول سرهنگ یزدیان یکی از فرماندهانش :
عباس نصفی از حقوق ماهانهاش را صرف امور خیریه میکرد. در واقع او بخشی از حقوقش را به دو خانوادهای میداد که یکی شان بیمار سرطانی و دیگری بچه یتیم داشتند. باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمرهاش و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی میکرد. در طول ماه شاید 20 روزش را روزه میگرفت و غذایی که محل کارش به او میدادند، به خانوادههای مستمند میداد. یکبار که میخواست به مأموریت برود، دو، سه غذا توی خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما برای فلان خانواده ببر. بابا گفت من خجالت میکشم دو غذا دستم بگیرم و ببرم. اما عباس اصرار داشت که اگر کم هم باشد باید به مردم کمک کرد و باری از دوش کسی برداشت.
#شهیدعباسآسمیه
روایت هایی درباره شهید :):
•از زبان برادر شهید :
عباس تواضع و مهربانی عجیبی داشت. در محل کارش، هوافضای سپاه، مسئول ارزشیابی شایستگی پاسدارها بود. با کلی سرباز سر و کار داشت، اما همیشه در برخورد با زیردستانش یک دست روی سینه داشت و با تواضع و مهربانی برخورد میکرد.
حتی مادرم به او میگفت:
عباس جان تو چرا این قدر دست به سینهای؟!
عباس هم پاسخ میداد:
نوکر امام حسین(ع) باید دست به سینه باشد. اعتقاد داشت اگر میخواهیم اسلام را تبلیغ کنیم باید از راه قلبها وارد شویم. اخلاق به خصوصی هم داشت. مثلاً برای یک خانم چادری و یک خانم بدحجاب به یک اندازه ارزش قائل بود، چرا که میگفت میزان سنجش آدمها ما نیستیم. کسی چه میداند که در قلب مردم چه میگذرد.
•سالی چهار، پنج بار مشهد میرفت و یک یا دو بار هم به کربلا مشرف میشد. اگر یک سال به کربلا نمیرفت انگار چیزی گم کرده باشد، تمام سال پکر بود. به هر حال وقتی از پیادهروی اربعین 1394 برگشت، پدرمان پرسید:
آن جا دعا کردی که خدا یک دختر خوب نصیبت کند؟!
عباس هم با لبخند گفت:
از هر دو ارباب شهادتم را طلب کردم.
کمی بعد دعایش در کربلا مستجاب شد و فرماندهاش نامه عدم نیازش را امضا کرد و توانست مجوز اعزام بگیرد :)
#شهیدعباسآسمیه