شهیدی که عاشق حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود و مانند ایشان شهید شد :)
#شهیدانہ
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
______________
•.🥀➺@vesaal_12
درباره شهید :) :
شهید در دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشت و با شور وصفناپذیر در مجالس عزاداری شرکت میکرد.
شهید تورجیزاده مداح بود، سوز عجیبی هم داشت، کمتر مداحی را مثل او دیده بودم، سی دی مداحی او هم هست.
او عاشق حضرت زهرا (س) بوده وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود.
شهید تورجیزاده به نماز اول وقت اهمیت فراوانی میداد و قرآن کریم را بسیار تلاوت میکرد.
همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداخت. صدای گریههایش بعضا موجب بیدار شدن دیگران میشد. این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت...
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
شهدا وصیت میکردند شهید تورجیزاده برایشان دعای کمیل بخواند :)
پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحهسرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او میشدند و در وصیت نامههای خود تقاضا داشتند در مراسم هفته آنها محمدرضا دعای کمیل را بخواند.
این علاقه و تقاضاهای رزمندگان بود که باعث شد او هیئت گردان یا زهرا (س) را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگزار میشد که این هیئت بعدها به هیئت محبان حضرت زهرا(س) و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
رازی که تا شهادت فاش نشد :) :
یکی از همرزمان شهید محمد تورجیزاده در خاطرههایش نقل میکند:
«شهید تورجی زاده در نخستین روزهای سال 63 به گردان ما آمد و بعد از صحبتهایی که بینمان رد و بدل شد او را پذیرفتم. علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده است. کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیدهای است.
گفتم:
به یک شرط تو رو قبول میکنم، باید بی سیمچی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد؛ مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت:
میخواهم بروم بین بقیه نیروها.
گفتم:
باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد.
این نخستین باری بود که مسئولیت قبول میکرد؛ بچهها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفتم محمد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمیکرد، با اصرار به من گفت:
به شرطی که سهشنبهها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی
با تعجب گفتم:
چطــور؟
با خنده گفت:
جان آقای مسجدی نپرس، قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود.
مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم:
باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم:
اگر مسئولیت نگیری باید از گردان بری، کمی فکر کرد و گفت:
قبول میکنم، اما با همان شرط قبلی، گفتم:
صبر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط میگذاری؟ اصلا بگو ببینم بعضی هفتهها که نیستی کجا میروی؟ اصرار میکرد که نگوید. من هم اصرار میکردم که باید بگویی کجا میروی. بالأخره گفت:
حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سهشنبهها از این جا میرم مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه بر میگردم.
با تعجب نگاهش میکردم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـران را میرود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگردد. یکبار همراهش رفتم. نیمههای شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت میکردم. میگفت: یک بار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم».
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
بخشی از وصیت نامه شهید :) :
•هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفتهام:
بسیجیها، سپاهیها این لباسی که بر تن کردهاید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید. نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکیها به دور بود.
•اگر جنازهای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید : یا زهرا (علیها السلام).
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
به یاد شهیدمون گوش کنین :)
#امانتوصال
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده