💝#یڪروایتعاشقانہ💝
روز بعد از عقدمون امتحان داشتیم؛
من نرفتم امتحان بدم، محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت و درس نخونده بود ولی با اعتماد به نفس رفت سرجلسه.
قبل از امتحان زنگ زد و گفت:"دارم میام ببینمت!"
گفتم:'برو امتحان بده که خراب نشه!'
پشت گوشی خندید و گفت:"اتفاقا دارم میام ببینمت که امتحانم خراب نشه:)"
آمد و گوشه حیاط چنددقیقه ای با هم صحبت کردیم.
چند بار این جمله را بهم گفته بود و دوباره برایم تکرارش کرد:
"تو همونی هستی که دلم میخواست، کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد♥️!"
به روایت همسر شهید
محمدحسینمحمدخانے🌱.
•.🥀➺@shohada_gomnam_iauk
#یڪروایتعاشقانہ
قهر بودیم ، در حال نماز خواندن بود ،
نشسته بودم و توجھی به همسرم نداشتم ..
کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن .
ولی من باز باهاش قهر بودم؛
کتاب را گذاشت کنار و به من
نگاه کرد و گفت : غزل تمام ،
نمازش تمام ، دنیا مات سکوت بین من
و واژه ها سکونت کرد .
باز هم بھش نگاه نکردم!
اینبار پرسید : عاشقمۍ؟
سکوت کردم؛
گفت:
عاشقم گرنیستی لطفیبکن نفرت بورز
بیتفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند!
دوباره با لبخند پرسید :
عاشقمۍ مگه نه؟
گفتم : نه!
گفت :
تو نه میگویی و پیداست
میگوید دلت آری ،
ك این سان دشمنی یعنۍ ك
خیلی دوستم داری :)!
زدم زیر خنده و روبروش نشستم
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم ك
وجودش چقدر آرامش بخشہ ..
بهش نگاه کردم و از تہ دل گفتم:
خداروشکر کہ هستۍ ♥️:)
روایت ِ : شھید عباس بابایی
_________
•.🥀➺@shohada_gomnam_iauk