T.me/HashtMin4_5764714837087098520.mp3
زمان:
حجم:
10.99M
در وصف کلمهی [ پریشانی ]
#غمِپاچیدهشده
Mohammad MotamediMohammad Motamedi - Dame Zendegi Garm.mp3
زمان:
حجم:
10.65M
در وصف پشیمان نبودن از [ بیقراری ]
#غمِپاچیدهشده
آسمون شمال خیلی جالبه. سرتو بالا میگیری آفتاب صاف میخوره تو چشت. تا پایین میگیری رعد و برقش و بارونش میزنه به زمین. جللالخالق.
امروز برادرِ کوچکم مثلِ جوجه اردک ها همراهم بود. خانه، سرکار، کافه، خب ما عادت داریم گاهی روز هارا اینطور باهم بگذرانیم. حتی با خواهرم. به قول خودشان هم بعضی روز ها روزِ خالی کردن جیب حدیث است. خُب، بماند. از سر تا ته روز منتظر اتفاق عجیبی بود. انتظار داشت وقتی وارد محل کارم میشویم دوتا ترقه در کنند و اسپری برف شادی روز سرمان بزنند که "آی تولدت مبارک". یا شاید هم انتظار داشت مثل وقت هایی که تولد داریم مخفیانه همهی کارها را میکنم، امروز هم داستان به همان منوال باشد. اما نبود. عادی بود. ورد لبش بوده که چرا چیزی نشده؟ همین بود تولدت؟ پس چرا تولد من فلان بود و بهمان اونطوری؟ خب به نظرم هنوز زود است با دنیای آدم بزرگ ها مواجه شود. توضیح میدادم که ببین صبح مامان زنگ زده و تبریک گفته، رفیقام زنگ زدن تبریک گفتن، و حتی سه ساعت پیش که بابا زنگ زده بود. ولی خب جواب گوی سوالات ذهنش نبودم. بزرگ شدن به شکل عجیبی محزون و شیرینه. و تمام سختی ها و اذیت شدن هاش سختکوشی و تا خرخره امیدوار بودنِ مارو میطلبه. همین.
اینجا بمونه تا سال بعد این موقع. ایشالا که آرزوها خاطره شن.
یه جاییم خدا تو آیه بیست سوره نور میفرمان که: دیدی یهو همه چی ردیف میشه؟ خلاصه اون ردیف کردنا کار من بود :)
فروغی تو یکی از شعر هاش خیلی جامع و کامل توصیف میکنه پریشانی رو، میگهکه:
زلف و خطِ دلکشش دامِ بنی آدمند
این دو بلایِ سیاه ولولهی عالمند