غریبی شغل بچههای حضرت زهراست!
امام باقر.ع. فرمودند : بعد از کربلا غمبارترین کشتار اهل بیت در فخ اتفاق خواهد افتاد. ذهنیتی از این حادثه دارین؟ اگر که نه پس بهتره توی دلتون خالی بشه.
شهدای فخ به زبون امروزی یک گردان بچه سید بوده اند؛ همه سید، سید بنیهاشم. ساده تر بگویم؟ جوانان بنیهاشم. نبی و علی و اولاد علی هم خبر شهادتشون رو از قبل داده بودن.
در زمان امام کاظم.ع. قیام کردند و مدینه رو فتح کردند. آمدند مکه که حج بگذارند. گفتند ماه حرام است. قتالی نمیشود! سلاح نیاوردند. به امید اینکه در جوار مکه دشمنانشان حرمت نگه میدارند آمده بودند مُحرِم شوند و حج کنند!
اما خب، این جماعت وحشی صفت، حرمت شکستند. همانطور که حرمتِ زن شکستند! همانطور که حرمت را قِی کردند و سر حسینع را بریدند. دقیقا همانطور. نماز صبح ریختند و کشتند و قطعه قطعهشان کردند!
حالا شما ببین شباهت ها چقدر حیرت آور است! اسم فرمانده گردان حسینبنعلی بوده. زن و بچهشان اسارت میرود. این حسینبن علی خواهری داشته که اسارت میرود. حالا، اهالی مکه هنوز محله را محلهی شهدا مینامند و حرمت نگه میدارن.
میبینی؟ کربلا هر دفعه در حال تکرار است. از زمینی به زمین دیگر. از تاریخی به تاریخ دیگر. بصیرت نداشته باشیم اسممان میرود در سپاه یزید. بصیرتی همچو حُر.
#حدیث_سادات_مهدوی
در حقیقت، کسانی که آیههای ما را دروغ بدانند و در برابرش شاخوشانه بکشند، درهای آسمان به رویشان باز نمیشود و اگر پشت گوششان را دیدند، بهشت را هم خواهند دید! گناهکارها را اینطور بهسزای اعمالشان میرسانیم. - اعراف۴۰ -
نوشتن که ناصرالدین شاه میره کربلا، اونجا با بزرگان که نشسته بودن یه روضهای خونده میشه شاه غش میکنه و میوفته. این وزیر میره پیش شاه و میگه آقا ببینین خط تقارن سیبیلتون خراب شده. شما شاه این مملکتین اگه قراره کسی هم تو این مجلس از حال بره، اون سید و آقایی هستن که جدشون امام حسینه. این رفتارتون، غرور ملوکانه رو زیر سوال میبره. شاه برمیگرده میگه ببین وزیر من شاهم! من میفهمم وقتی یه شاه از اسب بیوفته چه حالی میشه . .
صبح های محرم چشمانم را که باز میکنم به تو سلام میدهم تا اربعین در حرمت چشم باز کنم آقای امام حسین.
ما برای حسین با عزت و احترام عزاداری میکنیم میشویم عقب مانده و عرب دوست اما وقتی آنها برای جشن های زپرتیِ خارجی مانند هالوین، وحشی گری توهین میکنند میشود روشنفکری و آزادیِ عمل! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل شعر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمریکا دیگه بهترین کشور دنیا نیست و این رو خودشون میگن! حالا یه سری مغز فندقی برانداز نمیخوان این و قبول کنن.
هدایت شده از مُرتاح
امروز مصداق بارز
[ هرکه با آل علی در افتاد؛ ور افتاد 💙]
رو اوردم واستون، عمر بنده و شما قد نمی دهد آما در تاریخ نبشتهاند زمانی جهانیان از شوروی خط میگرفتند، با یک نگاهش زهرهترک میشدند ! حالا الانش را نبینید که تکه تکه شده و حرفی ندارد برای گفتن، زمانی ابر قدرتی بود برای خودش، هنوز برای کسی دُم تکان نمیداد.
البت، افسار گسیختهای بود برای خودش، چه کارها
که نکرد و چه غم ها که نکاشت، آما پست و دون ترینش تعدی به ساحت قدسیِ جدم، امام هشتم بود.
و خُب چه شد ؟ همان شد که بزرگان ما گفتند، کم کم نابود شد . . و دلیلش ؟ همان تک خط اول ، آن شیرترسناک که بر جهان سلطه داشت، تکه تکه شد و از دبدبه و کبکبهاش چیزی باقی نماند، مصداق اینانی که در رابطه با تولد حضرت مادر توهیناتی انجام دادند هم همین است . . دیر روزی نباشد که نابود شوند، در واقع با دستان خودشان قبرشان را کندند. #حدیث_سادات_مهدوی
مُرتاح
در حقیقت، کسانی که آیههای ما را دروغ بدانند و در برابرش شاخوشانه بکشند، درهای آسمان به رویشان باز
مولا علی :
هر که با حق در افتاد؛ هلاک شد . .
سوئد، همان راهی را میرود که شوروی رفت و نابود شد!
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا
پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا
آقای کوثری که سالها در قم روضهخوان خاص امام بود نقل میکرد: پس از شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی وارد نجف شدم، رفقا گفتند: خوب به موقع آمدی امام را دریاب که هرچه ما کردیم در مصیبت حاج آقا مصطفی گریه کند از عهده برنیامدیم، مگر تو کاری بکنی.
خدمت امام عرض کردم: اجازه می دهید ذکر مصیبتی بکنم؟ اجازه فرمودند.
هرچه نام مرحوم آقا مصطفی را بردم تا با آهنگ حزین امام را منقلب کنم، که در عزای پسر اشک بریزند، ولی امام تغییر حالی پیدا نکردند و همچنان ساکت و آرام بودند ولی همین که نام حضرت علیاکبر علیهالسلام را بردم هنگامه شد. امام چنان گریستند که قابل وصف نیست.
- قال و مقال -
ما تو ده شب کم کم عزاداری میکنیم و کم کم این غم هارو حل میکنیم اما حضرت زینب همشو تو یه روز به عینه دید . .
هدایت شده از مکروبه !
لهوف میخوانم و میرسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیدهیِ طبلهای جنگی و شیههی اسبهای بیلجامِ افسارگسیخته فروکش میکند و جایش را صوتِ آرامشبخش و حزینِ مناجات اصحاب حسین علیه السلام پر میکند.
انگار صدایِ مناجات یارانِ حسین از خیمههایشان بلند میشود و میپیچد توی تاریخ و تکرار میشود و تکرار...
میثم مطیعیِ ذهنم زمزمه میکند:
آید زِ خیمه، آوایِ قرآن
این نغمهیِ زیبایِ یاران حسین است...
زهرا سادات"
#مقتل_خوانی| #محرم| #شب_عاشورا
شب دست به دامان صبح شدیم که طلوع نکند، که خط افق را روشن نکند، که سرِ حسین بالای نیزه نرود، که بدنش زیر سُمِ اسبان هرکدام گوشهای نَرود. اما دنیا به کام نبود و نیست. صبح شد. گنجشک ها روزهی سکوت گرفتند و جیک نمیزدند، مژه بر هم گذاشتم و با دل گوش کردم زمزمهیشان بود السلام علیک یا اباعبدلله و الارواح التی حلَّت به فنائک. نهر آبِ روبهرویِ خانهی نقلیِ ییلاقیِ حاجیننه مثل همیشه شیهه نمیکشید و با شور خودش را به سنگ ها و صخرهها نمیزد. آرام بود، درواقع فقط عرق شرم میریخت. آنقدر آرام لب از هم باز میکرد و میبست که گویی فقط لب تکان میخورد و صدایی بیرون نمیآمد. برای تسکینش دست در آب گذاشتم. پچ پچش به تنم رسوخ کرد؛ علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و نهار. دست از آب کشیدم سر به آسمان بلند کردم، ابر ها تکه تکه بودند.
[هر سو نِگرَم تِکه ای از پیکرِ توست
اَجزای تنت از چه پراکنده شده]
خورشید مستقیم میتابید و سنگ ها سرخ شدند. باد برگ های سرو را بیدار کرد. چشمانشانِ سرخِشان نوید از گریهی طویلی میداد. ولا جعله و الاخر العهد منی لِزیارتکم. سنجاقکی دستِ دلم گرفت و برد میانِ تنهی دو درختِ قدیمیِ. صدای چکاچکِ شمشیر ها قطع شد. کسی پشت به من رو به رویِ لشکریِ عظیم و بزرگ ایستاده بود. با یک دست کمرش را گرفته بود و دست دیگر شمشیرش را. خاکِ زیرِ پایش خونین بود. تمام یارانش به شهادت رسیده بودند و تنها شده بود. با گلویِ خشکش خطاب به آنان فرمود:
واى بر شما! چرا با من مىجنگيد؟! آيا سنّتى را تغيير داده ام؟ آيا شريعتى را دگرگون ساختهام؟! آيا جرمى مرتكب شده ام؟ و يا حقّى را ترک كرده ام؟!
با صدایِ زمخت و مسخ شدهای عربده زدند، حسین: إِنا نَقتُلُكَ بُغضاً لابِيكَ!
تو را به خاطر كينه اى كه از پدرت به دل داريم، میکُشیم! اشک از چشمانش جاری شد و بر مظلومیت پدرش گریست. درخت لرزه بر اندامش افتاد. پرده برافتاد. آسمان نعره براورد و رعد و برقی زد، گویی موجوداتِ رویِ زمین منتظرِ اذن بودند. دست ادب بر سینه گذاشتم و همراهیِشان کردم:
السلام و علی الحسین
و علی علیابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین.
اولین قطرهی باران افتاد. صدای اذان آمد. ظهر شد! که لسانالغیب حافظ گفته اند:
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
#حدیث_سادات_مهدوی
أعظَمَ اللهُ اجورَنا بمُصابِنا بِالحُسَینِ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ المَهدیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍص.