پنجره رو تو زمستونم باز میذاشت ، مردم میگفتن دُختره مَجنون شده ، آشپزخونهشو باید میدیدی رنگ و لعاب ِ عشق ازش سرازیر بود ، یه اجاق گاز ِ سه شعلهای گوشهی اتاق بود که رنگش آبی ِ مات بود گمونم خودش رنگ کرده بود ، قابلمههاشو نگم برات همشون یه رنگ ِ خاصی بودن .
- میگم لِیلی سطل رنگگرفتی افتادی به جون این زبون بسته ها دیگه . .
+[ آرام میخندد ] اونا هر کدوم واسه خودشون شخصیتی دارن ، اونی که سبزه رو میبینی ؟ اون فقط قرمه سبزی میپزه ، اون صورتی ِ واسه وقتایی که میخوام پنکیک و دسر آماده کنم اون . .
انقدر با وسواس توضیح میداد در موردشون که به قابلمه هاش حسودیم شد مونده بودم علی ِ بیچاره چجور تو کتِش میرفت !
- خُبه خُبه ؛ همینم مونده براشون شعرم بگی
چخبره اینجا گلارو ، این یخچالم خودت رنگ کردی نه ؟ چه خوب شده . عکسارو ببین هنوز تو فاز دهه ۵۰ موندیا دُختر ، بر خلاف ِ تمام حساسیتهایی که به اینجا دادی جذاب ترین واسم همین عکساس ، این واسه زمان ِ فرار شاه ِ نه ؟ اوه دختر این زیر خاکیارو از کجا پیدا میکنی ، چه خوبن .
صدایی نیومد ، با چشام چرخیدم دنبالش ، داشت میز و میچید ، با یه وسواس خاصی فنجونارو میذاشت کیک ِ شکلاتی و که گذاشت رو میز کتاباشم اوورد ، عاشق همینش بودم ، اگه کم میووردم میومدم پیشش و باهم شعر میخوندیم ، به قول خودش سفر میکردیم تو کهکشان کلمه ها !
انقدر محو اون خونهی نقلی شدم که به لباسش توجه نکردم ، یه لباس ِ بلند که دامن چین دار داشت با آستینای ِ پُفی ، ساعت و انگشتری که همیشه سِت میکرد و اون روسری هایی که میشد توش غرق شد ، بماند .
شروع کرد به خوندن ، وسط شعرا انقدر خندیدیم که عجیب میخواستم تو همون لحظه بمونم ، ازش پرسیدم راستی چرا پنجره رو نمیبندی ، سوز میاد ، ادای منو در اوورد و صداشو کلفت کرد ، اخه میدونی عامو میگُم نکنه دلبر بیاد و مو صدا پاشو نشنُووم خودش خندش گرف از تُن ِ صداش .
- با تُنُم لِیلی هنوزُم فکر میکنیش ؟ بُگو مو بِرارتُم نا سِلامتی .
+ خو بِرار رفته میآی ِ ، نرفته بُمونه که ، ها میدونی چی بم گفت ؟ گفته که لَیلی مو مُرُم واست از دور حرم بیبی گل پیدا کُنُم .
[ سکوتی در فضا حاکم میشود ]
- لیلی جان ِ آق بابا تِمومش کن ، علی رفته ، دیگه نُمویه ، ها تو خودت نبودی مگه هم رزماش حرف میزدن ازش ، ها لیلی با تُنُم ؟
بی توجه به حرفام شروع کرد واسه گلاش شعر خوندن ؛ لیلی ِ مجنون ِ من .
#حدیث_سادات_مهدوی
مُرتاح
ارزش زن در اسلام ؟ بسمالله #گعده
احمد محمود میگه هیچ کس ناراضی از
عقل خودش نیست ، یعنی همه معتقدند
تازه یک چیزی زیاد هم خدا بهشون داده
خب راست میگه ، وقتی بدون علمُ مطالعه
برابری حقوق زن و مرد رو از اسلام میخوایم!
و میگیم برای زن ارزش قائل نیست . .
چه حرفی میمونه وقتی خود خدا میگه :
محمد ، اگر تو نبودی افلاک رو خلق نمیکردم ،
اگر علی نبود تورو خلق نمیکردم ،
و اگر [ فاطمه:) ] نبود شما دو نفر رو خلق نمیکردم !
بابا جان، این ارزش زنه حالا شما هی مسیح
پولی نژاد و دنبال کن !
در حقیقت از شب قدر ، انسان مؤمن روزهدار ، سال نویی را آغاز میکند . در شب قدر تقدیر او در دوران سال برای او از سوی کاتبان الهی نوشته میشود . انسان وارد یک سال نو ، مرحلهی نو و در واقع یک حیات نو و ولادت نو میشود . در راهی به حرکت در میآید ، با ذخیرهی تقوا این راه را طی میکند ، در اثنای این راه هم مقاطع گوناگون برای تجدید خاطره و یادآوری مجدد برای او قرار دادهاند و روز عید فطر یکی از این مقاطع میان راه است. این روز را باید مغتنم شمرد . - #حضرت_آقا -
بندهی حقیر رو از دعاهاتون محروم نکنید . .
غروب امروز و ظهر دیروز در ببن الحرمین به یاد ِ جمیعیت ِ شما بودند .
مُرتاح
حتی اگر کنارت باشم باز هم دل تنگم ، قلبم از چشمم میچکه ، مژه هام نعرهی دوستت دارم میزنن ، حالا ب
نمیبینی قلبم در چشمانم میچکد ؟