سر بازار ایستادم، همه در هیاهوی فروش و شعر سرایی برای جذب مشتری بودند. اما او نه. ساکت بود. میگفت کارت خوان ندارم و نقد میگیرم. البته ترب های خوبی برای فروش داشت. رنگش که اینطور میگفت. هدفم خرید بود اما نقد چیزی در چنته نداشتم. گفتم حاج آقا الان دیگه پول نقد کم شده چرا کارتخوان نمیارین؟ اِی کش داری کشید و گفت کسی و ندارم کارای بانکیش رو انجام بده منم که سواد ندارم. ساکت شد. فکر کنم ذهن خوانی بلد بود، بعد از مکثی گفت ناچ، نه بچه دارم نه زن. هوا گرم و بود و هر آن امکان داشت عصب های مغزم فوران کنن. خواستم چیزی بپرسم که پسرک ترشی فروش گفت، آبجی ترشی نمیخواین؟ ننم تازه انداختش. اصلِ لیتس. با اومدن مشتری از سر گرفت تعریف و تمجید رو. رو کردم به حاج آقا و گفتم پیش دور و بریاتون کارت بکشم بهتون برمیگردونن؟ گفت شاید بدن شاید ندن. اینو با یه بغض ته نشین شدهای گفت. انگار صداش خسته بود و دلش هم صحبت میخواست. گفتم برای همسرتون اتفاقی افتاده؟ گفت اصلا زنم نشد که. باباش دادتش به پسر خانِ پایین ده. الان و نبین که کمر خم کردم و دستام شده به نازکیه خودکار بیک. یه زمانی اسمم بین پهلوونای محله بود. رکب زدن بهم. گفتن هرموقع سیصد تا دونه یَک قِرانی پس انداز کردی بیا خاستگاری ماه طلعت. اون موقع ما دیگه حرفی نداریم. منم کار میکردم، زیاد. همین انگشتم که میبینی خم نمیشه، تو وجین کردن مار نیش زد بهش. فرستادنم سربازی برگشتم، صد تا دونه یک قرانی مونده بود. اما دیگه نه ماه طلعت بود نه ننم. ننم دق کرد و ماه طلعت شد عروس خان. نقد میگیرم تا شاید دنیا برگرده عقب و من از بی پولی ماهی و از دست ندم.
مُرتاح
چشم و ابرویِ تو زیبا، قد و بالایِ تو خوش. گوجه سبز چیه میگین؟ اُبهت آلوچه رو کم نکنین! حالا بماند اگ
بنازم قدرت خدارو.
به تصویر کشیدن رُشد.
T.me/HashtMin4_5764714837087098520.mp3
زمان:
حجم:
10.99M
در وصف کلمهی [ پریشانی ]
#غمِپاچیدهشده
Mohammad MotamediMohammad Motamedi - Dame Zendegi Garm.mp3
زمان:
حجم:
10.65M
در وصف پشیمان نبودن از [ بیقراری ]
#غمِپاچیدهشده