eitaa logo
مُرتاح
2.1هزار دنبال‌کننده
852 عکس
177 ویدیو
5 فایل
کهکشان آبیِ مات💙 مجذوب نجف | سخت‌جون | تاخرخره‌امیدوار ماه‌طلب | مکتب‌نشین‌خمینی‌و‌یاران | تکنولوژیسم کتاب‌خور‌ِ قهار | کهکشان‌جو| در غمِ غزه ثبت روزها از نگاه من در‌ مسیر‌ِ هدف نوشته‌های: #حدیث_سادات_مهدوی https://daigo.ir/secret/63273253
مشاهده در ایتا
دانلود
شب دست به دامان صبح شدیم که طلوع نکند، که خط افق را روشن نکند، که سرِ حسین بالای نیزه نرود، که بدنش زیر سُمِ اسبان هرکدام گوشه‌ای نَرود. اما دنیا به کام نبود و نیست. صبح شد. گنجشک ها روزه‌ی سکوت گرفتند و جیک نمی‌زدند، مژه بر هم گذاشتم و با دل گوش کردم زمزمه‌یشان بود السلام علیک یا اباعبدلله و علی‌الارواح التی حلَّت به فنائک. نهر آبِ روبه‌رویِ خانه‌ی نقلیِ ییلاقیِ حاجی‌ننه مثل همیشه شیهه نمی‌کشید و با شور خودش را به سنگ ها و صخره‌ها نمی‌زد. آرام بود، درواقع فقط عرق شرم می‌ریخت. آنقدر آرام لب از هم باز می‌کرد و می‌بست که گویی فقط لب تکان می‌خورد و صدایی بیرون نمی‌آمد. برای تسکینش دست در آب گذاشتم. پچ پچش به تنم رسوخ کرد؛ علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و نهار. دست از آب کشیدم سر به آسمان بلند کردم، ابر ها تکه تکه بودند. [هر سو نِگرَم تِکه ای از پیکرِ توست اَجزای تنت از چه پراکنده شده] خورشید مستقیم می‌تابید و سنگ ها سرخ شدند. باد برگ های سرو را بیدار کرد. چشمانشانِ سرخِ‌شان نوید از گریه‌ی طویلی می‌داد. ولا جعله و الاخر العهد منی لِزیارتکم. سنجاقکی دستِ دلم گرفت و برد میانِ تنه‌ی دو درختِ قدیمیِ. صدای چکاچکِ شمشیر ها قطع شد. کسی پشت به من رو به رویِ لشکریِ عظیم و بزرگ ایستاده بود. با یک دست کمرش را گرفته بود و دست دیگر شمشیرش را. خاکِ زیرِ پایش خونین بود. تمام یارانش به شهادت رسیده بودند و تنها شده بود. با گلویِ خشکش خطاب به آنان فرمود: واى بر شما! چرا با من مى‌جنگيد؟! آيا سنّتى را تغيير داده ام؟ آيا شريعتى را دگرگون ساخته‌ام؟! آيا جرمى مرتكب شده ام؟ و يا حقّى را ترک كرده ام؟! با صدایِ زمخت و مسخ شده‌ای عربده زدند، حسین: إِنا نَقتُلُكَ بُغضاً لابِيكَ! تو را به خاطر كينه اى كه از پدرت به دل داريم، می‌کُشیم! اشک از چشمانش جاری شد و بر مظلومیت پدرش گریست. درخت لرزه بر اندامش افتاد. پرده برافتاد. آسمان نعره براورد و رعد و برقی زد، گویی موجوداتِ رویِ زمین منتظرِ اذن بودند. دست ادب بر سینه گذاشتم و همراهی‌ِشان کردم: السلام و علی الحسین و علی علی‌ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. اولین قطره‌ی باران افتاد. صدای اذان آمد. ظهر شد! که لسان‌الغیب حافظ گفته اند: رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت | |
خدایا، به ما درک این غم بزرگ رو بده خدایا، ما رو وفادار به این اهل‌بیت قرار بده
کاش آنچه در نفس‌المهموم نوشته، واقعیت نداشته باشد. کاش واقعیت نداشت.
نفس‌المهموم که تمام شد، اشک‌های من هم تمام شد. با احترام کتاب را بستم و با ارادت آن را رو میز‌ گذاشتم. روزی که برای اولین بار در دستانم گرفتمش و به رسم همیشگیِ شروع هر کتاب، آن را بوییدم، کتاب چون پر کاهی سبک بود و بوی کاغذ می‌داد. امروز اما کتاب مانند سنگی درشت هیکل بود که دستانم توان نگه داشتنش را نداشتند‌. از صفحه‌های کتاب خون می‌چکید و بوی خون پخش می‌شد. از آن زمان تا به الان فقط یک چیز خیلی اذیتم می‌کند. چند نفر به یک نفر؟
مهربان من، در میان رگ و ریشه‌های قلبم آرزوهایی دارم که بدون اذن و نگاه شما، بعید می‌دانم سرانجامی تحقق‌وار داشته باشد. مرا مانند یوسفِ تنها در چاه یاری کن و به‌مثل زُهِیر عاقبت به عشق خود گردان.
از خستگی لِه‌ام.
ملولم از غمِ دوران، سبک دوشی کن ای ساقی.
مُرتاح
از خستگی لِه‌ام.
خدایا، بهم هر روز و هر شب و هر هفته از این خستگیا بده ولی اربعین ردم نکن.
و از امیرالموئمنین بخوایم. اگه قراره آویزون کسی باشیم بذار آویزون‌ مولا باشیم فقط. شاعر می‌فرمان: علی مجموع اوصاف تمام انبیا باشد ! همه پیغمبران خُدّام و دربان نجف هستند :)