eitaa logo
شـهــود♡
30 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
593 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ روایتی کوتاه و زیبا ، از یک 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌸غاده دختر یه خانوادهٔ مرفه بود 👩‍⚕و پدرش بین آفریقا و ژاپن مروارید⚪️ تجارت می‌کرد 🌸تقریبا همه مخالفِ ازدواجش با مصطفی بودند 😤و می‌گفتند:دیوونه شدی غاده؟😠 این مرد (چمران) بیست سال از تو بزرگتره... همه اش توی جنگه .😡 پول نداره. همرنگ ما نیست.حتی شناسنامه نداره...😤😠😡 روزی که مصطفی رفت خواستگاری🚶 ، مادر غاده بهش گفت: شما می دونی این دختری که می خوای باهاش ازدواج کنی ، چطور دختری است؟🤔 این دختر صبح که از خواب بیدار میشه ، وقتی میره مسواک بزنه ، تا برگرده عده ای تختش رو مرتب کرده اند،😐 لیوان شیرش🥛 رو جلوی در اتاقش آورده و قهوه اش ☕️رو آماده کرده اند. شما نمی تونی با این دختر زندگی کنی. شما نمی تونی براش مستخدم بیاری..😑😐 مصطفی خیلی آرام این حرفها رو گوش داد و گفت: من نمی تونم براش مستخدم بگیرم، 😕اما قول میدم😌 تا زنده ام وقتی بیدار شد تختش 🛏رو مرتب کنم و لیوان شیر🥛 و قهوه اش☕️ رو روی سینی بیارم دم تختش... غاده میگه: مصطفی تا وقتی شهید شد اینطوری بود. 🙂🙃وقتی هم بهش می گفتم چرا اینکارو می کنی؟ می گفت: به مادرتون قول دادم تا زنده ام اینکار رو کنم😇 🌸مهریه ام یک جلد کلام الله مجید 📒بود و تعهد داماد به اینکه مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند.😇 اولین دختری بودم که در صورو لبنان چنین مهریه ای داشت. برای مردم و خانواده ام عجیب بود 😦😯 🌸دو ماه بعد از ازدواج دوستش گفت: غاده! تو از خواستگارهات خیلی ایراد می گرفتی. این بلنده ، این کوتاه است؛ پس چطور زن دکتر شدی که سرش مو نداره...😁 غاده گفت: مصطفی کچل نیست، اشتباه میکنی...😏 دوستش فکر می کرد غاده دیوونه شده که بعد از این همه مدت نفهمیده چمران مو نداره.... غاده اون روز اومد خونه. در رو باز کرد و تا چشمش افتاد به مصطفی ، شروع کرد به خندیدن.😂😂 مصطفی گفت: چرا می خندی؟😏 غاده گفت: مصطفی! تو کچلی؟ نمی دونستم ... 😂🤣وقتی امام موسی صدر قضیه رو فهمید گفت: مصطفی!تو چیکار کردی که غاده تو رو ندید...🤔 غاده میگه این همه مدت محو زیبایی باطنی مصطفی شده بودم و ظاهرش رو نمیدیدم...😊 🌸غاده میگه آخرین بار که مصطفی می‌خواست بره منطقه، اسلحه‌ اش رو آماده کردم و با آب سرد دادم دستش.👩‍💼 مصطفی گرفت و گفت: «تو دخترِ خیلی خوبی هستی...» 👨‍⚕صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق رو زدم ، چراغ اتاق روشن و یهو خاموش شد‌‌‌... انگار یقین کردم مصطفی بره شهید میشه... 😔دویدم و کلت کمری‌ام رو برداشتم ... نیتم این بود تیر بزنم به پاهای مصطفی تا نره و برام بمونه ... اما تا برگشتم، مصطفی رفته بود... رفت و شهید شد...😞😔😔😔😭 . 📚 خاطرات زیبایِ زندگیِ شهید چمران رو در کتاب بی‌نظیرِ نیمه پنهان ماه1 "چمران به روایت همسر شهید" بخونین
❤️ روایتی کوتاه و زیبا ، از یک 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌸غاده دختر یه خانوادهٔ مرفه بود 👩‍⚕و پدرش بین آفریقا و ژاپن مروارید⚪️ تجارت می‌کرد 🌸تقریبا همه مخالفِ ازدواجش با مصطفی بودند 😤و می‌گفتند:دیوونه شدی غاده؟😠 این مرد (چمران) بیست سال از تو بزرگتره... همه اش توی جنگه .😡 پول نداره. همرنگ ما نیست.حتی شناسنامه نداره...😤😠😡 روزی که مصطفی رفت خواستگاری🚶 ، مادر غاده بهش گفت: شما می دونی این دختری که می خوای باهاش ازدواج کنی ، چطور دختری است؟🤔 این دختر صبح که از خواب بیدار میشه ، وقتی میره مسواک بزنه ، تا برگرده عده ای تختش رو مرتب کرده اند،😐 لیوان شیرش🥛 رو جلوی در اتاقش آورده و قهوه اش ☕️رو آماده کرده اند. شما نمی تونی با این دختر زندگی کنی. شما نمی تونی براش مستخدم بیاری..😑😐 مصطفی خیلی آرام این حرفها رو گوش داد و گفت: من نمی تونم براش مستخدم بگیرم، 😕اما قول میدم😌 تا زنده ام وقتی بیدار شد تختش 🛏رو مرتب کنم و لیوان شیر🥛 و قهوه اش☕️ رو روی سینی بیارم دم تختش... غاده میگه: مصطفی تا وقتی شهید شد اینطوری بود. 🙂🙃وقتی هم بهش می گفتم چرا اینکارو می کنی؟ می گفت: به مادرتون قول دادم تا زنده ام اینکار رو کنم😇 🌸مهریه ام یک جلد کلام الله مجید 📒بود و تعهد داماد به اینکه مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند.😇 اولین دختری بودم که در صورو لبنان چنین مهریه ای داشت. برای مردم و خانواده ام عجیب بود 😦😯 🌸دو ماه بعد از ازدواج دوستش گفت: غاده! تو از خواستگارهات خیلی ایراد می گرفتی. این بلنده ، این کوتاه است؛ پس چطور زن دکتر شدی که سرش مو نداره...😁 غاده گفت: مصطفی کچل نیست، اشتباه میکنی...😏 دوستش فکر می کرد غاده دیوونه شده که بعد از این همه مدت نفهمیده چمران مو نداره.... غاده اون روز اومد خونه. در رو باز کرد و تا چشمش افتاد به مصطفی ، شروع کرد به خندیدن.😂😂 مصطفی گفت: چرا می خندی؟😏 غاده گفت: مصطفی! تو کچلی؟ نمی دونستم ... 😂🤣وقتی امام موسی صدر قضیه رو فهمید گفت: مصطفی!تو چیکار کردی که غاده تو رو ندید...🤔 غاده میگه این همه مدت محو زیبایی باطنی مصطفی شده بودم و ظاهرش رو نمیدیدم...😊 🌸غاده میگه آخرین بار که مصطفی می‌خواست بره منطقه، اسلحه‌ اش رو آماده کردم و با آب سرد دادم دستش.👩‍💼 مصطفی گرفت و گفت: «تو دخترِ خیلی خوبی هستی...» 👨‍⚕صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق رو زدم ، چراغ اتاق روشن و یهو خاموش شد‌‌‌... انگار یقین کردم مصطفی بره شهید میشه... 😔دویدم و کلت کمری‌ام رو برداشتم ... نیتم این بود تیر بزنم به پاهای مصطفی تا نره و برام بمونه ... اما تا برگشتم، مصطفی رفته بود... رفت و شهید شد...😞😔😔😔😭 . 📚 خاطرات زیبایِ زندگیِ شهید چمران رو در کتاب بی‌نظیرِ نیمه پنهان ماه1 "چمران به روایت همسر شهید" بخونین