🍁رفته بودم بهشت زهرا (س)، هرچی میگشتم رسول رو پیدا نمیکردم ، یهو دیدم یه جایی نشسته رو صندلی!
دو سه نفرم دورش بودن و داشتن با هم حرف میزدن
من ڪه دیدمش دویدم سمتش؛روبروش نشستم روی زانو و شروع کردم به گریه ڪردن...
گفتم ببخشید برادر جان! من قول داده بودم زود به زود بهتون سر بزنم ، الآن دو هفته شده نیومدم...
هی گریه میکردم و عذر خواهی .دیدم متوجه نمیشه!!
همه حرفامو دوباره تکرار ڪردم، فهمیدم "نمیخواد جواب بده"
همینطوری مات نشستم...
بعد یه مدت دیدم بابام اومد
رسول بلند شد با بابام دست داد و بغلش ڪرد .بعد همینطوری ڪه سرش رو شونه بابام بود ، یه جوری ڪه داشت "به در میگفت ڪه دیوار بشنوه" ، گفت: #به_برادر_برادر_گفتن_نیست ،#به_شبیه_شدنه..."
حالا شاید هر روز با خودم این خواب رو مرور میکنم ڪه امروز چقدر شبیه #شهید_رسول_خلیلی شدم؟!
🍂بر اساس خواب یکی از ارادتمندان شهید🍂
#شهدا_مددی 😔
#جا_مانده_ام 😭
#رسانه_دمشق