eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین و آخرین نماز یک شهید❗️ یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه. به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. رضا شروع میکنه به فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید که شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه . یه دفعه داد زد کچل با توأم! شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت : چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. رضا که تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده ای، چیزی! شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! شهید چمران: اشتباه فکر می‌کنی! یکی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده. هی آبرو بهم میده. گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. یکم مثل اون بشم. رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه می‌کرد. اذان شد، رضا اولین نماز عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط ، صدای سوت خمپاره اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد، رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...! https://t.me/joinchat/IPbg0knaZXaQP25BPv2biA گروه عشاق الشهدا
عملیات نزدیک بود. اومد پیش بچه‌ها و پرسید: «بدهی به کسی ندارم؟ زیر پیرهنی، پوتینی، چیزی از کسی نگرفتم؟» داشت تسویه حساب می‌کرد و از طرفی یاد شهدا هم می‌کرد. می‌گفت: «یاد حاج احمد بخیر، وقتی لبنان بودیم، می‌گفت: اینجا جنگیدن صفا داره. مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام، لذت دیگه‌ای داره.» بچه‌ها گفتند: «انشالله بعد از این جنگ، با اسرائیل می‌جنگید.» علی سرش را تکان داد و گفت: «عمر ما دیگه کفاف نمی‌ده، این کارها رو شما باید انجام بدید.» ایستاد برای نماز. یکی از بچه‌ها هم پشت سرش. علی گفت: «مگه نشنیدی پشت آدمی که بخشی از اعضای بدنش قطع باشه، نمی‌شه ایستاد و اقتدا کرد.» جواب داد: «ما خودمون با خدا کنار میاییم.» بچه‌های دیگر هم پشتش صف بستند. علی گفت: «بابا، این مسخره بازیا چیه؟ با خدا که نمی‌شه شوخی کرد!» بچه‌ها گفتند: «شما قبول کن، بقیه‌اش پای خودمون.» هر چی گفت: «بابا من راضی نیستم.» بچه‌ها قبول نکردند. انگار همه فهمیده بودند آخرین حاج علی است. بین نماز حالش بد شد و نتوانست نماز را بخواند. به یکی از بچه‌ها گفت روضه حضرت زهرا(س) را بخواند. خودش هم گریه می‌کرد.