🌹🍃🍃
🍃
🍃
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست...
علاقه خاصی هم به حضرت فاطمه(س) داشت،هم به سادات و فرزندان ایشان.عجیب هم احترام سیدی را نگه می داشت.یادم نمی آید توی سنگر،چادر،خانه یا جای دیگر با هم رفته باشیم و او زودتر از من وارد شده باشد.حتی سعی می کرد،جلوتر از من قدم بر ندارد. یک بار با هم می خواستیم برویم جلسه،پشت در اتاق که رسیدیم، طبق معمول مرا فرستاد جلو و گفت:بفرما.نرفتم تو.بهش گفتم اول شما برو!
لبخندی زد و گفت:تو که می دونی من جلوتر از سید،جایی وارد نمی شم.
به اعتراض گفتم:حاج آقا،اینجا دیگه خوبیت نداره من اول برم.
گفت:برای چی؟!
گفتم:ناسلامتی شما فرمانده هستی.اینجا هم که جبهه است و بالاخره باید ابهت و پرستیژ فرماندهی حفظ بشه.مکثی کردم و زود ادامه دادم،اینکه من جلوتر بروم،پرستیژ شما را پایین میاره.
خندید و گفت:این پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه.می خوام اصلاً نباشه.
به نقل از سید کاظم حسینی
✨شهید عبدالحسین برونسی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🍃🌸
#زندگی_به_سبک_شهدا
محمد، هم به خاطر درسش و هم برای خطش ✍خیلی معروف شده بود.
اسمش سر زبانها افتاده بود.
خیلی از دختر👩 های مدرسه دوست داشتند با او دوست بشوند.
دور و برش همیشه شلوغ بود.
یک روز که آمد، دیدم دستهایش را حنا💅 بسته است!
تعجب کردم. به مسخره گفتم:
محمد! این دیگر چه کاری است؟!😳
گفت: «این طوری کردم که از شرّ این دختر👩 مدرسهایها راحت شوم؛ بگویند این پسر👱، اُمّل است و کاری به کارم نداشته باشند.»💎
#پزشک_شهید دکتر محمدعلی رهنمون
📚یادگاران16، کتاب رهنمون، ص14
گروه عشاق الشهدا
https://t.me/joinchat/IPbg0knaZXaQP25BPv2biA