eitaa logo
شـهــود♡
30 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
593 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 یک روز قبل از اینکه بره سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس👖👚 نظامی خرید. گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو ؟ 😳 گفت اونجا میدن ولی من که توانایی مالی💰 دارم خودم میخرم وسایل اونجا رو استفاده نکنم .... ☺️☺️ حدود ۲۰۰ هزار تومن 💰از پولش هم دستکش خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها . . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 .
🌸 یک روز قبل از اینکه بره سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس👖👚 نظامی خرید. گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو ؟ 😳 گفت اونجا میدن ولی من که توانایی مالی💰 دارم خودم میخرم وسایل اونجا رو استفاده نکنم .... ☺️☺️ حدود ۲۰۰ هزار تومن 💰از پولش هم دستکش خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها . . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 .
شـهــود♡
🌷📿سبک زندگی یک بچه 📿🌷 حسین ۱۳ سال در مسجد قمر بنی‌هاشم (ع) فعالیت کرد؛ و در سال‌های اخیر در عرصه فرهنگی بسیار تلاش کرد. از سال ۹۱ تمرکز خود را به‌صورت جدی برای راه‌اندازی و تحکیم هیئت نوجوانان منتظران المهدی قرارداد. در این زمینه بسیار با اخلاص و موفق فعالیت می‌کرد. در مداحی و ذکر امام حسین بسیار با دقت، با اخلاص و با علم رفتار می‌کرد و معتقد بودند به شان دستگاه به‌هیچ‌وجه نباید خدشه‌ای وارد شود . تا چند ماه مبلغ قابل‌توجهی از حقوق ماهیانه خود را خرج این هیئت می‌کرد. بشدت مهربان و بامحبت بود. نسبت به امربه‌معروف و نهی از منکر حساس بود. شیوه‌اش هم شیوه‌ی محبت و رفاقت بود و از این طریق سبک اخلاق اسلامی و معارف اهل‌بیت را ترویج می‌داد. فتنه ۸۸ و دیدن گریه‌های سید مظلوم امام خامنه‌ای، حسین را که تنها ۱۵ سال داشت جذب بسیج کرد و در درگیری با عناصر فتنه در همان سال از ناحیه کتف آسیب دید که هرگز‌درمان نشد. وی پس‌ازآن مسئول حلقه صالحین بسیج شد و به اذعان اهالی محله، تاثیر شگفت‌انگیزی روی جوانان داشت. از جذب جوانان منحرف تا جلوگیری از اقدام به خودکشی بعضی نوجوانان. در درگیری حماه، حسین که تنها دو روزبه تولدش مانده بود به آسمان‌ها پر کشید و به آرزوی دیرینه‌اش رسید. سه تیر به چشم راست، گونه راست و همان کتفی خورده شد که در فتنه مصدوم شده و او را به شهادت رساند. هدیه خداوند در هشتم فروردین‌ماه به خاک سپرده شد و در جوار دوستان شیر مردش در قطعه ۵۰ بهشت‌زهرای تهران آرام گرفت. 🌷📿📿📿🌷
🌹🌹 ‍ اولین روزهایی که حسین میومد، باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود، داخل سانس تمرین. اولای کار، خودش تنهایی با اجازه استاد میرفت وضو میگرفت و نمازشو میخوند. همه چپ چپ نگاهش میکردن.... انگار چیز عجیبی دیده بودن.... بعد از چند جلسه که بقیه باهاش آشنا شدن و رفتار و اخلاقشو دیدن نصف بیشتر بچه ها موقع اذان ورزشو تعطیل میکردن و همه با هم نماز میخوندن ...