🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃❂◆◈○•---------------------
🌸❂○° راز خنده یک شهید در داخل قبر °○❂🌸
💠 توفیقى بود و عید نوروزی در جبهه بودیم.
شنیدیم که پدر دو شهید👤، وقتی شهید دومش را داخل قبر می گذارند، شهید خندیده بود😊.
تلفن کردیم ☎️و ملاقاتى با پدر دو شهید تنظیم کردیم. ماجرا را جویا شدیم.🤔
🔹گفت: «بله! پسر دومم چهار سال در جبهه بوده. مرتب جزو نیروهاى خاکى، آبى، رزمنده و غواص و با چه حالى و چه عرفانى و چقدر خالص و خوب...😕
بعد در جزیره #فاو و عملیات #والفجر8 شهید مى شود و این هم عکس شهادتش است, 😞در مدت زمان شهادت تا دفن، او را به سردخانه بردند، این هم عکسش است. (چند تا از عکس هایش را نشان داد.)📒 اما همین که او را داخل قبرش گذاشتیم، خندید.»😊 به عکس داخل قبر که نگاه کردیم، دیدیم که مى خندد.🌌
✨ گفتیم: «چه کسانى دیدند؟» 😕گفت: «همه مردم دیدند.»👥👥 وارسى کردیم و دیدیم بله، این مسئله در منطقه شیوع پیدا کرده این شهید را در قبر که گذاشتند، خندیده است. به طورى که شک کردند شاید زنده است.🙄
🔹 اما چرا خندید ما نمى دانیم؟ از روز شهادت تا روز دفن، روزها طول کشید و در مراحل مختلف بیمارستان و سردخانه و در فاو و در همه مراحل چهره ساده اى داشته، اما داخل قبر مى خندد.😥
🔺من خیلى فکر کردم و عکس ها را گرفتم پهلوى هم گذاشتم.🗃 براستى مى خندد، نه اینکه شاد است. چون یک وقتى، قیافه عبوس هست 😒و فقط لب به سمتى مى رود،😏 ولى یک زمان آثار خنده زیر پوست، زیر چشم و کل صورت دیده مى شود. ما دیدیم، مردم دیدند، عکس هم گواهى مى دهد.🙂
🔹خانه شهید رفتیم و وصیت نامه اش را خواندیم. دیدیم عجب وصیتنامه اى دارد.📨 گفتیم: «دیگر چیز دیگرى ندارد؟» گفتند: «یک کتابى دارد و گاهى هم شعر مى گفته و مناجات مى کرده است.» 📔دفتر مناجاتش را طلب کردیم. دفتر مناجاتش را آوردند و خواندیم. متوجه شدیم یکى از جملاتش این است: «خدایا! مرا طورى کن که وقتى سرم را به لحد مى گذارم، بخندم.»🙏
🔸اینجا بود که من تمام پیچ و مهره هاى بدنم از هم باز شد، هر کارى کردم خودم را نگه دارم نشد. جوان بیست ساله چگونه توانسته به چنین مقامى برسد.😢😥
📚 خنده و گریه در آثار استاد قرائتی😂😭😂😭😂😭😂😭
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃صلوات
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃❂◆◈○•---------------------
🌸❂○° راز خنده یک شهید در داخل قبر °○❂🌸
💠 توفیقى بود و عید نوروزی در جبهه بودیم.
شنیدیم که پدر دو شهید👤، وقتی شهید دومش را داخل قبر می گذارند، شهید خندیده بود😊.
تلفن کردیم ☎️و ملاقاتى با پدر دو شهید تنظیم کردیم. ماجرا را جویا شدیم.🤔
🔹گفت: «بله! پسر دومم چهار سال در جبهه بوده. مرتب جزو نیروهاى خاکى، آبى، رزمنده و غواص و با چه حالى و چه عرفانى و چقدر خالص و خوب...😕
بعد در جزیره #فاو و عملیات #والفجر8 شهید مى شود و این هم عکس شهادتش است, 😞در مدت زمان شهادت تا دفن، او را به سردخانه بردند، این هم عکسش است. (چند تا از عکس هایش را نشان داد.)📒 اما همین که او را داخل قبرش گذاشتیم، خندید.»😊 به عکس داخل قبر که نگاه کردیم، دیدیم که مى خندد.🌌
✨ گفتیم: «چه کسانى دیدند؟» 😕گفت: «همه مردم دیدند.»👥👥 وارسى کردیم و دیدیم بله، این مسئله در منطقه شیوع پیدا کرده این شهید را در قبر که گذاشتند، خندیده است. به طورى که شک کردند شاید زنده است.🙄
🔹 اما چرا خندید ما نمى دانیم؟ از روز شهادت تا روز دفن، روزها طول کشید و در مراحل مختلف بیمارستان و سردخانه و در فاو و در همه مراحل چهره ساده اى داشته، اما داخل قبر مى خندد.😥
🔺من خیلى فکر کردم و عکس ها را گرفتم پهلوى هم گذاشتم.🗃 براستى مى خندد، نه اینکه شاد است. چون یک وقتى، قیافه عبوس هست 😒و فقط لب به سمتى مى رود،😏 ولى یک زمان آثار خنده زیر پوست، زیر چشم و کل صورت دیده مى شود. ما دیدیم، مردم دیدند، عکس هم گواهى مى دهد.🙂
🔹خانه شهید رفتیم و وصیت نامه اش را خواندیم. دیدیم عجب وصیتنامه اى دارد.📨 گفتیم: «دیگر چیز دیگرى ندارد؟» گفتند: «یک کتابى دارد و گاهى هم شعر مى گفته و مناجات مى کرده است.» 📔دفتر مناجاتش را طلب کردیم. دفتر مناجاتش را آوردند و خواندیم. متوجه شدیم یکى از جملاتش این است: «خدایا! مرا طورى کن که وقتى سرم را به لحد مى گذارم، بخندم.»🙏
🔸اینجا بود که من تمام پیچ و مهره هاى بدنم از هم باز شد، هر کارى کردم خودم را نگه دارم نشد. جوان بیست ساله چگونه توانسته به چنین مقامى برسد.😢😥
📚 خنده و گریه در آثار استاد قرائتی😂😭😂😭😂😭😂😭
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃رزمندگان هشت سال دفاع مقدس
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃❂◆◈○•---------------------
🌸❂○° راز خنده یک شهید در داخل قبر °○❂🌸
💠 توفیقى بود و عید نوروزی در جبهه بودیم.
شنیدیم که پدر دو شهید👤، وقتی شهید دومش را داخل قبر می گذارند، شهید خندیده بود😊.
تلفن کردیم ☎️و ملاقاتى با پدر دو شهید تنظیم کردیم. ماجرا را جویا شدیم.🤔
🔹گفت: «بله! پسر دومم چهار سال در جبهه بوده. مرتب جزو نیروهاى خاکى، آبى، رزمنده و غواص و با چه حالى و چه عرفانى و چقدر خالص و خوب...😕
بعد در جزیره #فاو و عملیات #والفجر8 شهید مى شود و این هم عکس شهادتش است, 😞در مدت زمان شهادت تا دفن، او را به سردخانه بردند، این هم عکسش است. (چند تا از عکس هایش را نشان داد.)📒 اما همین که او را داخل قبرش گذاشتیم، خندید.»😊 به عکس داخل قبر که نگاه کردیم، دیدیم که مى خندد.🌌
✨ گفتیم: «چه کسانى دیدند؟» 😕گفت: «همه مردم دیدند.»👥👥 وارسى کردیم و دیدیم بله، این مسئله در منطقه شیوع پیدا کرده این شهید را در قبر که گذاشتند، خندیده است. به طورى که شک کردند شاید زنده است.🙄
🔹 اما چرا خندید ما نمى دانیم؟ از روز شهادت تا روز دفن، روزها طول کشید و در مراحل مختلف بیمارستان و سردخانه و در فاو و در همه مراحل چهره ساده اى داشته، اما داخل قبر مى خندد.😥
🔺من خیلى فکر کردم و عکس ها را گرفتم پهلوى هم گذاشتم.🗃 براستى مى خندد، نه اینکه شاد است. چون یک وقتى، قیافه عبوس هست 😒و فقط لب به سمتى مى رود،😏 ولى یک زمان آثار خنده زیر پوست، زیر چشم و کل صورت دیده مى شود. ما دیدیم، مردم دیدند، عکس هم گواهى مى دهد.🙂
🔹خانه شهید رفتیم و وصیت نامه اش را خواندیم. دیدیم عجب وصیتنامه اى دارد.📨 گفتیم: «دیگر چیز دیگرى ندارد؟» گفتند: «یک کتابى دارد و گاهى هم شعر مى گفته و مناجات مى کرده است.» 📔دفتر مناجاتش را طلب کردیم. دفتر مناجاتش را آوردند و خواندیم. متوجه شدیم یکى از جملاتش این است: «خدایا! مرا طورى کن که وقتى سرم را به لحد مى گذارم، بخندم.»🙏
🔸اینجا بود که من تمام پیچ و مهره هاى بدنم از هم باز شد، هر کارى کردم خودم را نگه دارم نشد. جوان بیست ساله چگونه توانسته به چنین مقامى برسد.😢😥
📚 خنده و گریه در آثار استاد قرائتی😂😭😂😭😂😭😂😭
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃