eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊♥️ موقع پرو لباس مجلسی بهم گفت:«هنوز نامحرمیم،تا بپسندی برمیگردم.» رفت و با سینی آب هویج بستنی برگشت.برای همه خرید بود جز خودش! گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم حالا چرا امروز ؟! گفت: می خواستم گره ای تو کارمون نیافته و راحت بهت برسم.‌ به نقل از همسر شهید‌ منبع📚: کتاب سربلند(زندگینامه شهید محسن حججی)‌‌ 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃تقدیم به شما خوبان 🌹آخر هفته تون عالی 🍃روزتون پراز موفقیت 🌹و لحظاتتون زیباتر از گل 💕امیدوارم روز واخر هفته ای آرام 🌹ولی ‌پرشور و زیبـا 🍃و سرنوشتی پراز 🌹نغمه های شـاد و رویـایی 🍃و روزگاری پراز خیر و برکت 🌹همراه باسلامتی و 🍃عاقبت بخیری داشته باشیـد 🌹روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا
دلم ميخواهـــد تو را مثـل هـوا نفس بکـــشم کــہ مثـل خوڹ دررگــــهایم جریـــــاڹ دارے و مثـل آفتــــاب بر ذره ذره وجودم ميتــــابے ‍الهم عجل لولیک الفرج🌸🌹
از شیطان پرسیدند:چه چیزی میزنی؟ گفت:تیر پرسیدند:به کجا؟ گفت:به قلب و روح انسان گفتند:چجوری؟ گفت: وقتی روسری میپو‌شه میگم یکم عقب تر وقتی میخنده میگم یکم بلند تر وقتی لباس انتخاب میکنه میگم یکم چسبون تر وقتی قرآن میخونه میگم سریع تر !
مۍ‌گفت؛ به جای اینکه عکس‌ خودتونو‌ بزارید پروفایل‌ تا‌ بقیه با دیدنش‌‌ به گناه‌‌ بیافتن؛ یه تلنگر‌ قشنگ‌‌ بذارید‌ که با دیدنش به‌ خودشون‌‌ بیان....!
🔰سبک زندگی شهدا🔰 🌷تواضع و خودسازی🌷 ‍ 💥تو هیچی نیستی 😊چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. 🍀دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: ✋«فرمانده آزاده، آماده ایم آماده!» 🌹 هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید، امان نمی داد؛ شروع می کرد به بوسیدن.😘 مخمصه ای بود برای خودش.🍁 🔰خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچه های بسیجی خلاص شد،🚶 💥 اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می زد:😭 🌷مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی هایی...».😔 👈شهید مهدی زین الدین کتاب 14 سردار، صحفه 29 🌤او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد🌟 🌟اللهم عجل لولیک الفرج بحق سیدتنا زینب سلام الله علیها🌟 🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
باغ خاطرات شهدا 🌹 حکایت هور 🍀 عملیات_خیبر که شروع شد فهمیدم چرا آقا حمید گِلی بود‌ 😭 عملیات تو هور بود ، جزیرهٔ مجنون، آقاحمید و حاج_همت، هر دوتایشان همان جا شهید شدند. 🌹 آقاحمید زودتر.خانم باکری یخچالش را تمیز کرده بود وسایل یخچالش را هم آورد پایین توی یخچال ما گذاشت، خیلی گرفته بود😔‌‌پرسیدم هنوز ازش خبری نشده ؟ انگار آقاحمید ولشکرشان خط شکن بودند.. گفت نه بابای ما که معلوم نیست بیاد، نیاد.‌.همیشه به شوهرش میگفت بابا!؛ بابای من و بچه ها... خواستم دلداریش بدم نتوانستم توی دل خودم هم خالی شده بود😔.‌‌.. خانمِ شهید باکری امده بود خانه ما همین که چشمم به پسرش احسان افتاد که داشت توی حیاط بازی میکرد دلم لرزید..😭❤️😭 . دیگر تا خبرش را آوردند طولی نکشید...😭 گفتند آقاحمید مجروح شده بیمارستان ارومیه هست... به همه اینجوری میگفتن...تا امادگی شنیدن خبر اصلی داشته باشند...🌹 چه روزی بود😭همه دَم در جمع شده بودیم و گریه میکردیم😭 بچه هایش هم همان جا کنار اثاثیه روی زمین نشسته بودند و گریه میکردند😔 احسان یک عکس پدرش را از توی البومشان دراورده بود نگاهش میکرد وگریه میکرددلم داشت میترکید دلم می خواست فریاد بزنم بقیه هم از من حالشون بدتر بود.🌹. . رفتم دست احسان را گرفتم و از روی زمین بلندش کردم‌‌‌ و گفتم چرا گریه میکنی😔بابا که چیزیش نشده 😔حالا گریه خودمم بند نمی آمد...😭😭 راوی: همسرشهید حاج_محمدعبادیان راهشان مستدام💎
خانم شهید همت تعریف میکنه : چشم های محمدابراهیم همیشه در برابر نامحرم به زیر افتاده بود و سحرها ؛ سر سجاده خیس اشک مناجات با خدا بود . همیشه بهش میگفتم : ابراهیم این چشمای تو نامحرم ندیده انقدر زیباهست مطمئنم خدا واسه خودش قاب چشماتو میخره و شهیدهمت هنگام شهادت سر نداشت. و و و و را از رزمندگان و شهدا بیاموزیم .
✅ هرکی یه جوری راه رو پیدا می‌کنه یکی هم اینجوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا