:
حسین خیلی غیرتی بود. 😡😡
اگر از دوستانش کسی به خانه شان می آمد آنها را می برد داخل یکی از اتاقها تا مادر و خواهرانش را نبینند. 😡✨
آن زمانی که 16 ساله بود، هنوز در تهران زندگی می کردند. 🌸🍀
شبها که از سر کار بر می گشت و می دید دختران همسایه در کوچه نشسته اند ناراحت می شد. 😡
یک شب به مادرش گفت: مادر چرا آنها در کوچه می نشینند؟ 😳😡😳
مادر جواب داد: مگر اختیار دختران همسایه با من است؟ 😳😭
اگر خواهرانت در کوچه نشسته بودند می توانستی از من سؤال کنی.🌹
حسین گفت: نباید آنها در کوچه باشند. این دختران هم خواهران و ناموس ما هستند. 😡😡
مادر با ملایمت گفت: من که نمیتوانم به دختر مردم بگویم که در کوچه نشین. 🍀
حسین گفت: خودم به آنها میگویم.
یک شب که از سر کار به خانه بر می گشت به دختران همسایه گفت: خواهرها چرا جلوی در نشستهاید؟ 🍀
دخترها جواب دادند چون بی کاریم. 😭
حسین از سر تا انتهای کوچه به دخترانی که جلوی در نشسته بودند گفت: از فردا شب همه به خانه ما بیایید و آنجا بنشینید، به مادرم هم میگویم تا برای شما چای و میوه آماده کند. 🍅🍑🍺🍺من اگر فردا شب بیایم و یکی از شما در کوچه نشسته باشید؛ هر اتفاقی افتاد از من دلخور نشوید. 😡😡😡
بعد از این اتفاق دیگر کسی جلوی در ننشست! 🍀🌕
🌹شهید حسین خلخالی🌹
📌منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 652✨✨✨
♓️ شیرصحرا " لقب که بود؟ 🌕
🔸فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد 🍀
🔹وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است. 🌕
🔸 درسال 1335 وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست . 🌸
🔹 فارغ التحصیل اولین دوره رنجری درایران بود . 💎
🔸 دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند. ⛅️
🔹دراسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد وقدرت خود وایران رابه رخ کشورهای صاحب نام کشاند . 🌤
🔸 وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت ، او طی نامه ای به صدام حسین او رابه نبرد در دشت عباس فراخواند صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود.پس ازنبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت می گیرد. ✨🌹
🔹 درسال 62به فرماندهی قرارگاه حمزه وسپس فرماندهی لشکر 23 نیروهای ویژه منسوب میشود. بخاطر رشادتش درجنگ به او لقب "شیرصحرا " دادند. 💎
🔸وی در عملیات قادر درمنطقه سرسول براثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید . زمان شهادت رادیو عراق باشادی مارش پیروزی پخش کرد. 🌹
🔹 اینهاگوشه کوچکی از رشادت بزرگ مردی بودکه اکثریت ایرانیان او را نمی شناسند. او سرلشکر شهید "حسن آبشناسان " بود🌕
راهش پر رهرو باد 🍀
🌈با خاطرات ناب شهدا🌈
❤️اخلاق فرماندهی😊
🌹فرمانده سپاه منطقه ۸ و جانشین قرار گاه حمزه بود. نشد یکبار در «قرارگاه حمزه»، او را پشت میزش ببینم.
🔰 اگر هم کاری با او داشتم یا می آمد بیرون از اتاق و به کارم رسیدگی می کرد
🌹یا اگر هم داخل اتاقش می رفتیم، از پشت میز کارش بلند می شد و می آمد این طرف میز و خیلی راحت کنارم می نشست و صحبت می کردیم.😊
💥تعجب کرده بودم که این چه جور مدیری است که هیچ وقت پشت میزش نیست. با خودم گفتم که حتماً با من اینطوره. 😳خلاصه احترام ما را نگه می دارد.
📝چند وقتی به کارهایش دقت کردم تا جواب سوالم را پیدا کنم و بفهمم که فقط با من چنین کاری می کند یا با بقیه مراجعین هم این طوریست.
🍀متوجه شدم آقای بروجردی با همه همین شکلی تا می کند، یعنی اصلاً پشت میز به کارهایشان رسیدگی نمی کند.😊
💥بالاخره یک روز دلم را زدم به دریا و با خجالت پرسیدم:
🔰 حاج آقا! چرا شما با ارباب رجوع پشت میزت برخورد نمی کنی؟😳
🌷 با خنده گفت: «برادرمن! میز ریاست یک حال و هوای خاصی دارد که آدم را می گیرد.😊
💥 پشت آن میز من فرمانده و رئیسم و مخاطبم، ارباب رجوع است.
🌹من می آیم این طرف و کنار مردم می نشینم تا توی آن حال و هوای خاص با آنها برخورد نکنم.🍁
🌹 این طرف میز من برادر مردم هستم و مثل یک برادر به مشکلاتشان رسیدگی می کنم.»😊
چیزی نداشتم که بگویم. فقط سرم را انداختم پایین ...😔
🌹شهیدمحمدبروجردی
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣عاشقانه اے به سبک شهـــدا❣
صیغه ی عقـــــ💞ـــــد که جاری شد...
رفتیم که با هم صحبت کنیم...
دیدم پی چیزی میگرده...
🌷پرسید...
"اینجا یه مهر پیدا میشه...؟"
پرسیدم…"مهر برا چی...؟!
مگه نماز نخوندی…؟!"
🌷گفت:"حالا شما یه مهر بدههه..."
گفتم: "تا نگی واسه چی میخوااای...نمیدم..."
میخواست نماز شکر بخونه☺️
از اینکه خدای مهربون...
روز میلاد حضرت رسول صَلَّ اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم...
بهش همسری عطا کرده🌹
دوتایی باهم...😍
ایستادیم به نماز شکر خوندن...
هیچ وقت ازم نخواست که برا شهادتش دعا کنم...
میگفت...😔
"لزومی نداره آدم به همسرش از این حرفا بزنه…"
نمیخواست حرفی بزنه که باعث ناراحتی همسرش بشه...😔
💥گفتم...
"میدونم که واسه شهادتت خییییلی دعا میکنی...
اگه منو دوست داری...
.ای_به_قربان_تو_یارم_شهادت_با_هم…❤️
.
"دعا کن که با هم شهید شیم...💞
از شما که چیزی کم نمیشه..."
🌷گفت…"دنیا حالا حالاها با تو کار داره…"
گفتم..."بعد تو سخت میگذره..."
والله_که_بی_تو_مرا_شهر_حبس_میشود😞
🌷گفت:"دنیا زندون مؤمنه..."
روزای آخر حملم بود و نزدیک تولد بچه...
گفت:
"ناراحت میشی که برم جبهه...؟"
گفتم…
"آره 😔 ولی نمیخوام مزاحمت بشم..."
رفت و دو روز بعد بچه به دنیا اومد...
💥وقتی برگشت...
بچه رو بوسید و اسمشو گذاشت...❤️"هادی"❤️
💥پرسیدم: "دوسش داری…؟"
گفت…
" ...مادرشو بیشتر دوست دارم...💞"
🌟حضرت زهرا(سلام الله علیها) و روضه هاشو خیلی دوس داشت...
ترکش که خورد،بردنش بیمارستان😔
◾️تا روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)نفس میکشید...
روز شهادت مادرش...
پر کشید و آسمونی شد...🕊
(🌹همسر شهید،عبدالله میثمی)
🌷اللهم ارزقنی شهادت فی سبیلک بحق محمد و ال محمد🌷
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
سوی دیار عاشقان ✨✨✨🌹
💐یکبار حسین من را به منزلشان دعوت کرد. در داخل حیاط منزل، یک خودروی آمریکایی صفر کیلومتر پارک شده بود. 🚑🚙🚕🚗
🌸حسین گفت: پدرم این خودرو را برای من خریده و گفته به شرطی به تو می دهم که جبهه نروی.. 😭
🌹همان روز پدرش گفت: بخدا هم وزن حسین طلا می دهم اما حسین به جبهه نرود.. 🌕⭐️🌕
🍁اما حسین که دنیا را سه طلاقه کرده بود، با احترام کامل به پدر گفت:🍀🌹
💐پدر جان من به دستور ولی زمان ( امام خمینی ) به جبهه رفتم و تا زمانی که جنگ بر قرار باشد در آن جا خواهم ماند.. 🌕
🌸همین پسر که از ثروتمندترین خانواده ها بود، می توانست در ناز و نعمت زندگی کند اما سه روز با بدترین شرایط در گرسنگی گذراند و تحمل کرد و به شهادت رسید .. 😭🌹😭
📚سوی دیار عاشقان ( داستان شهید حسین برهانی )🌹
📝خاطره واقعی طنز گونه...☺️
👥دوتا از بچه های گردان غولی👨🚀 را همراه خودشان آورده بودند ...
و های های میخندید 😅
گفتم این کیه ؟
گفتند : بعثی (عراقی)
گفتم : چطوری اسیرش کردید ؟
می خندیدند 😅 گفتند : از شب عملیات پنهان شده بود ؛
تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی آمده ایستگاه صلواتی شربت 🚰 گرفته بود پول 💴 داده بود اینطوری لو رفته 😆
بچه ها هنوز میخندید ...😅
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من منتظرم:
🌹وصیتنامه شهید: محمود شهبازی 🌹
فرمانده سپاه همدان وقایم مقامولشکر 27 محمددرسول الله ص
.🌹🌹🌹
خداوندا! توفیقی عطا فرما که از جمله کسانی باشم که خود بشارت به آنها دادهای…🙏 از تو خواهانم که زندگیم را زندگی محمدی و مردنم را مردن محمدی قرار دهی.🌕💦
اولین سفارشی که به عنوان وصیت دارم همین کلمه است، که روحانیت را تنها نگذار،✨
پدر و مادرم! 👨👧👧👩👧👦از اینکه زحمات بسیار در تربیت فرزندتان کشیدید، امیدوارم خداوند اجرتان بدهد.🙏 من خودم به یاد دارم که قرآن📕 را در دامان مادرم فرا گرفتهام و … پدر جان تو خوب میدانی که دنیا دار فناست و آخرت مسلماً بهتر است.🌕💦
…من استمرار حرکت انبیاء را در ولایت فقیه میبینم و باز به شما برادران و خواهرانم! گوشزد میکنم که روحانیت را کنار نگذارید. بدانید که تمام تلاش ابرقدرتها در از بین بردن اسلام، روی روحانیت قرار دارد، وقتی سخن امام را به یاد میآورم که چرا میخواهید این قدرت را بشکنید. شکست روحانیت شکست اسلام است، به فکر میافتم چرا؟🌹🌹🌹
…سفارش دوم من درباره سپاه پاسداران است، بازوی مسلح ولایت فقیه و روحانیت، باید سپاه آنچنان باشد که پاسدارانش به عنوان فرضیه واجب خدمت نمایند. نه به عنوان شغل تلاش شما این باشد که ریشه منافقین را برکنید.🌸✨🌸
برادران! فقط باید به فکر اسلام بود و برای یاری اسلام باید اکنون از روحانیت و سپاه یاری جست و امام را یاری کرد،🌕
درود بر شهید مظلوم آیتالله بهشتی برقرار باد پرچم اتحاد جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)🌹🍀🌹
راهشان مستدام باد 💧
شهدا با معـــــرفتند!
نشان به آن نشانه ڪه اول آنها دست رفاقت به سویت دراز ڪردند...
هے رها ڪردے و به موازاتش باز دستت را گرفتند...
شهدا با معـــــرفتند!
نشان به آن نشانه ڪه هربار سمت گناهے فقط نیم نگاهے ڪردے، خودے نشان دادند...
شهدا با معــــ😍رفتند!
نشان به آن نشانه ڪه خون دادند تا تو جارے شوے...
بے منت، بےادعا، بے چون و چرا...
شهدا با معـــ😍رفتند!
پا ڪه در مقتلشان گذاشتے، قسمشان دادے به رفاقتشان...
یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پاے جان بروند تا تو جان بگیرے...
شهدا رفــــ😘یق بازند!
باور ڪن!!...
https://t.me/joinchat/IPbg0knaZXbuCkUwS4_Yng
گروه عشاق الشهدا 💔💔💔💔💔
🔰🔰🔰
طنز_جبهه 😂
😂
🌹حرف از شهادت شده بود و هرکسی چیزی میگفت:
🌷 «نوبت که به معاون گردان رسید گفت: «من اگر شهید بشوم فقط غصهٔ سیوپنج روز مرخصیام را میخورم که نیستم بروم!»😂❤️
👆👆👆👆👆
رزمندگان هشت سال دفاع مقدس
تا جایی که ازش برمیآمد و قانون اجازه میداد، گره از کار مردم باز میکرد. خیلی هم میآمدند پیشش. هر جا هم که میرفتیم، دورهاش میکردند؛ حرفشان را میزدند و مشکلشان را میگفتند. صیاد هم با حوصله گوش میکرد. گاهی هم یادداشت میکرد. شمارهی تلفن میداد که تماس بگیرند.
#شهید_صیاد_شیرازی