بسم الله الرحمن الرحیم
📗 #روزی_یک_صفحه_قرآن #صفحه_311
به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان عج
دوشنبه ۲۹ آبان🍂💦🍂💦 🍂💦🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعت ۸ به وقت امام هشتم
اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
AUD-20220828-WA0019.mp3
573.9K
🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#باشهـــداوسیّـدالشُّــهداتــاظهــــور🇮🇷
ساعت ۸ به وقت امام هشتم🕗
🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رضا داری....🌹
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به_وقت_ساعت_عاشقی
آن کس که پناهم دهد باز رضاست...💚
┏━━━━━━━🌺🍃━┓
Mohammad Hossein Pooyanfar - Emam Reza Ghorbone Kabotarat (320).mp3
5.84M
🍃🌸🍃🌸
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غَریبَ الْغُرَبا
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُعینَ الضُّعَفا
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَاعَلی بْنِ مُوسَی الرَّضا
*اَلسَّلامُ عَلَیْکُِم وَ رَحمَت اُللهِ وَ بَرَکاتُهُ
🌺🍃🌺🍃
❤️👈 ساعت۸ قرار عاشقی 👉❤️
╭❣
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر روز
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
✍از لحظهای که در یکی از اتاقهای
بیمارستان بستری شده بودم
زن و شوهری در تخت روبروی من
مناقشه بی پایانی را ادامه میدادند
🔹زن میخواست از بیمارستان مرخص شود
و شوهرش میخواست او همان جا بماند
🔸از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن
یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم
🔹یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه
دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده
و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند
و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک
شش گوسفند و یک گاو است
🔸در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود
و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان
زنگ میزد صدای مرد خیلی بلند بود
و با آنکه در اتاق بیماران بسته بود
اما صدایش به وضوح شنیده میشد
🔹موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با
پسرش هیچ فرقی نمیکرد:
گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟
وقتی بیرون میروید یادتان نرود در خانه
را ببندید درسها چطور است؟
نگران ما نباشید حال مادر دارد بهتر میشود
به زودی برمیگردیم
🔸چند روز بعد پزشکها اتاق عمل را برای
انجام عمل جراحی زن آماده کردند
زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود
ناگهان دست مرد را گرفت و در حالیکه
گریه میکرد گفت: اگر برنگشتم
مواظب خودت و بچهها باش
🔹مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده
حرفش را قطع کرد و گفت:
این قدر پرچانگی نکن
🔸اما من احساس کردم که چهرهاش کمی
درهم رفت، بعد از گذشت ده ساعت
پرستاران زن بیحس و حرکت را به اتاق
رساندند
🔹عمل جراحی با مؤفقیت انجام شده بود
مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت
و وقتی همه چیز رو به راه شد بیرون رفت
و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت
مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه
زنگ نزد، فقط در کنار تخت همسرش نشست
و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود
🔸صبح روز بعد زن به هوش آمد
با آنکه هنوز نمیتوانست حرف بزند
اما وضعیتش خوب بود از اولین روزی که
ماسک اکسیژنش را برداشتند
دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد
زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود
و مرد میخواست او همان جا بماند
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد
هر شب مرد به خانه زنگ میزد همان صدای
بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد
🔹روزی در راهرو قدم میزدم وقتی از
کنار مرد میگذشتم داشت میگفت:
گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به
آنها برسید حال مادر به زودی خوب میشود
و ما برمیگردیم
🔸نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم
که اصلاً کارتی در داخل تلفن همگانی نیست!
🔹همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه
میکردم که متوجه من شد، مرد در حالیکه
اشاره میکرد ساکت بمانم حرفش را
ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد
بعد آهسته به من گفت:
خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو
گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل
جراحیش فروختهام
برای اینکه نگران آیندهمان نشود
وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم
🔸در آن لحظه متوجه شدم که این تلفنهای
با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای
همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
🔹از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی
که بینشان بود تکان خوردم
عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک
و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد
نداشت اما قلب دو نفر را گرم میکرد
🌷بالینک زیر وذکر صلوات به کانال فضائل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بپیوندید
╭══━⊰🍃🌺🌺🌺🍃⊱━══╮
https://eitaa.com/fazaelamiralmomenin0
╰══━⊰🍃🌺🌺🌺🍃⊱━══╯
🍃🥀یازهرا(س)🍃
💠کودک یتیمی که فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله شد #شهید_علی_شفیعی طبق #روایت مادر محترم شهید
💢سختی های زیادی کشیدم تا تنها فرزند پسرم را بزرگ کردم سه سال همسرم و دخترم در بستر بیماری بودند و من هم مرد خانه بودم و هم مادر خانواده و در این مدت سختی های زیادی را متحمل شدم.
بچه ام مدرسه می رفت و من هر صبح برای کار کردن سرکوره های آجر پزی می رفتم و غروبها در حالی که توان راه رفتن نداشتم به خانه بازمی گشتم و گاها در راه از شدت خستگی مرگم را از خدا می خواستم!
♨️حتی در برخی از مواقع در زیر برف و باران گدایی می کردم ولی نمی گذاشتم بچه ام بداند که من کجا می روم و چه کار می کنم چون می گفتم غصه می خورد.
⁉️علی آن روزها از من می پرسید مادر چرا پاهایت تاول زده؟
می گفتم: مادر چیزی نیست بر اثر سرما این جور شده است.
❗️به خاطر شرایط سخت زندگی ما یک نان را که می گرفتیم تا سه روز از آن می خوردیم.
▪️هنوز انقلاب نشده بود که پدرش و خواهرش فوت کردند هیچ پولی نداشتیم.
💢در یک خرابه زندگی می کردیم و پسرم تنها یک دست لباس داشت وقتی من آن لباس ها را می شستم او لباس دیگری برای پوشیدن نداشت و در سرما طاقت می آورد تا دوباره لباس هایش خشک شود و می پرسیدم مادر سردت هست ؟ می گفت: نه مادر کدام سرما!
♨️وقتی برای کار به بیرون می رفتم برای اینکه همسایه ها ندانند که ما چیزی برای خوردن نداریم آب درون قابلمه می ریخت و می گذاشت روی اجاق تا آب بجوشد و اگر همسایه چیزی می آورد می گفت: مادرم برایم غذا بار گذاشته نمی خواهیم. اما کدام غذا تنها آب بود که بخار می کرد
🔹بله فرزند من با این شرایط بزرگ شد.
🍃🌷یاعلی( ع)🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 📣از ذکری که معجزه میکند، تا بمب هوشمندی که چاقو میکشد!
📣تقابل روشن حق و باطل در بیمارستان شفا. کدام دین و کدام قرآن، مجوز بیتفاوتی نسبت به این قتلعام کودکان را میدهد؟!
ای نامرد کسانی که بغض و کینه نسبت آمریکا و اسرائیل را در دلها نمیکارید...!!!!
ای نامردها.....!!!
ای نامرد عمامه بهسرهایی که به مردم یاد نمیدهید که اعلام برائت کنند!!
🎤حجتالاسلام حاج احمد پناهیان
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
37.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی میثم مطیعی برای شهدای غزه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه مدیون خون شهدا هستیم🌹
┅══❊❲🍃ᭂ🕊ᭂ🍃❳❊══┅
📌۲۸ آبان ۵۹ -- سالروز شهادت #شهیدملی دریاقلی سورانی (یانچشمه ای)، #ناجی_آبادان
🇮🇷 #بیوگرافی_شهید:
متولد: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۲۳
یانچشمه، چهارمحال و بختیاری
شهادت: ۲۸ آبان ۱۳۵۹ (۳۶ سال سن)
مزار: بهشت زهرا، تهران
📜 #زندگی_نامه_شهید:
دریاقلی سورانی در سال ۱۳۲۴ در روستای یانچشمه در نزدیکی سد زاینده رود در استان چهارمحال و بختیاری چشم بر جهان گشود. دوران کودکی را در آنجا گذراند و بعد از مدتی در دوران جوانی به آبادان مهاجرت میکند. دریاقلی سورانی اوراق فروشی بود که در گوشه ای از «کوی ذوالفقاری» آبادان و در گورستانی از اتومبیل های فرسوده زندگی میکرد، وی در ۲۸آبانماه سال ۱۳۵۹شمسی در نبرد خرمشهر مجروح و پس از انتقال به تهران در ۲۸ آبان ۵۹ بشهادت رسید
✔️ #رشادت_های_شهید:
او،اوراقفروشی در حاشیه آبادان بود که در جریان حمله عراق به ایران متوجه نفوذ غافلگیرانه عراقیها از رودخانه بهمنشیر میشود و مسافت ۹ کیلومتری را از گورستانِ اتومبیلهای فرسوده در کوی ذوالفقاری تا نیروهای خودی را با دوچرخه میپیماید تا نیروهای خودی را از یورش عراقی ها آگاه بسازد.
داستان دریاقلی سورانی در کتاب درسی فارسی ششم ابتدایی آمدهاست.
_خرمشهر كه سقوط كرد با نزديك شدن دشمن به بهمنشير عملا آبادان در محاصر افتاده بود و در اين ميانه طوفان سهمگين حوادث، شهيد درياقلي حضور يافت و بنيانگذار حركتي شد كه بعدها راديو عراق به صراحت اعلام كرد كه شخصي به نام درياقلي سوراني طرح عمليات عراق در آبادان را با شكست مواجه كرده است._
#به_نقل_از_برادر_شهید:
درياقلي بخاطر شغلي كه داشت و "اوراق فروش" بود به لحاظ اينكه كارش براي مردم چمزاحمت نداشته باشد، مغازه و كسب و كارش را به "ذوالفقاريه" برده بود و در آنجا يك محوطه بزرگ براي كار فراهم كرده و مشغول فعاليت بود. به اعتقاد بنده اصل حضور وي در آن بيابان امري خدايي بود كه گويي مقدر شده بود كه آن اقدام مهم و تاريخي را براي نجات آبادان و استان خوزستان و در نهايت كشور اسلامي مان انجام دهد
. احمدقلي سوراني خاطر نشان كرد:
درياقلي چهار سال از من بزرگتر بود. جسارت و جرات مثال زدني داشت و بسيار اهل شوخي و مزاح بود و اصلا در قيد مال و ثروت دنيوي نبود، بطوري كه مدت خانه اش را به خانواده فقير و بي سرپناهي داده بود و خودش در همان محل اوراق فروشي زندگي مي كرد. در روز واقعه او به همراه پسرش در همان محل كارش در ذوالفقاريه مشغول كار بود كه متوجه عبور سربازان عراقي از بهمنشير شد. عراقي ها اصلا تصور نمي كردند كسي در آن حوالي باشد و با خيال راحت در حال عبور از عرض رودخانه بودند. وي ابتدا اقدام به شناسايي دشمن كرده و پس از آن در حالي كه هم خودروي سواري و هم موتور داشت براي اينكه عراقي ها متوجه حضورش نشوند بلافاصله با دوچرخه اي به طرف آبادان به راه افتاد و مسير 9 كيلومتري آن را به سرعت طي كرد و خبر را به شهر رساند.
او صدا مي زد: "اي مردم! اي مردم! عراقي ها از كوي ذوالفقاريه آمدند" و با دوچرخه اش به مساجد و پايگاههاي نظامي مي رفت و به همه خبر مي داد. هر طور شده فرمانده سپاه آبادان (حسن بنادري) را مي بيند و او را مجاب مي كند كه اين خبر حياتي است و بايد نيروها را تجهيز كنند و به مقابله با دشمن بروند. پس از آگاهي مسئولين نظامي و مردم بلافاصله نيروها به طرف بهمنشير مي روند و دشمن را قبل از آنگه بتواند مواضعش را مستحكم كند زمينگير كرده و به آن طرف رودخانه و داخل خرمشهر عقب مي زنند و به اين ترتيب آبادان از خطر سقوط نجات مي يابد. پس از واقعه كوي ذوالفقاريه، خودش هم به مدافعان آبادان پيوست و بر اثر انفجار يك خمپاره پايش قطع شد و پس از آن براي مداوا به تهران اعزام شد و در بيمارستان سينا بستري شد. او مظلومانه و تنها در همانجا به شهادت رسيد و در بهشت زهرا(ص) به خاك سپرده شد. مدتها به دنبال برادر شهيدم جستجو كردم و در دفتر درگذشتگان بهشت زهرا(س) نام او را يافتم و وقتي با تاريخ هجري قمري مطابقت دادم، متوجه شدم كه ايشان مقارن با روز #عاشوراي_حسيني به خاك سپرده شد, روحش شاد
┄┅☫🇮🇷به گروه منتظران نور 👉دعوتید
باران رحمت 15.mp3
9.99M
#باران_رحمت ۱۵
📿إنّا لله و إنّا إلیه راجعون
من، فقط مالِ خدام... و به آغوشش برمیگردم.
این جمله، شادیآور ترین بشارتیست که اگر کسی حقیقت آنرا بفهمد؛
در تمامِ مشکلات، شاد و آرام زندگی میکند.
خدا همه ی آنچه بر من سخت میگذرد را؛ خـــوب میخرد