202030_702989942.mp3
4.92M
شهادت_حضرت_رقیه (س)
ستاره هارو میشمارم بابا
دل از زمونه میبرم بابا
حاج_حسین_سیب_سرخی
👌بسیار دلنشین
••
#عاشق اگــر...
دور و دلتنگ و بۍتاب باشدُ...
و نتواند دورۍ و دلتنگی و بۍتابیاش
را تاب بیاورد.....
•
•
دستِکم... میتواند کھ براۍ
" عشقَ " ش بمیــرد!
#رقيهخاتونسلاماللهعلیها
#دلتنگکربلآ💔
✾͜͡🍁🥀•
#حسینجان 🖤
حرم نبر!
نطلب!
من هنوز می گویم:
فدای نام تؤام،
صاحب اختیاری تو!
بسم الله الرحمن الرحیم
یاذالجلال والاکرام
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
اللهم عجل الولیک الفرج
اللهم اشف کل مریض
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
202030_612581322.mp3
11.53M
زمینه شهادت حضرت رقیه س
بعد یه ماهی راحت حالا خوابیده دیگه
حاج_محمدرضا_طاهری
👌فوق_زیبا
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یادشان_باصلوات
🔶شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود. در ادامه چهار حکایت از محمدحسین بخوانیم تا بدانیم چرا حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود.
🔹همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی". با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا می دانست!؟
☘☘☘
🔷مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
☘☘☘
🔷برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. از کرمان ساعت۱۰:۰۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!
وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا می دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و را گفت!
☘☘☘
🔷همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ۴۱ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم. پرسیدم: چه طور؟! گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
📙برگرفته از کتاب پنجاه سال عبادت. اثر گروه شهید هادی
یاد شهدا ذکر صلوات 🌷😭🍃
♡••
تُـــو خـُــــودت بانۍ
هر روشنۍ صُبــــــحِ مَنۍ...
AUD-20210821-WA0036.mp3
1.75M
♡••
#محمدحسینپویانفر
بہتُوازدورسَلامـ
#تلنگر_و_تفکر
رفیق!
برای زخم های دلت چه مرهمی بهتر از پسرِ فاطمه🌹
تا الان به عشق امام زمانت زندگی کردی؟!
بیا دل آقامون رو به دست بیاریم
شاید زندگی کردن رو یاد گرفتیم
+به زندگیه بدون امام عادت نکن...
جلسه ۶۲ تفطیر نهج البلاغه.m4a
5.08M
سلام👈 5 دقیقه و 9 ثانیه
جلسه 62. تفسیر نهج البلاغه. خطبه 17☘
توسط خطیب توانمند امام جمعه محترم نصراباد حجت الاسلام و المسلمین محمد شیدایی 🔷
🌸دعای غریق برای حفظ ایمان در آخرالزمان🌸
💢بِسْمِ اللَّـــــــهِ الرَّحْمَـٰـــنِ الرَّحِــــــيمِ💢
«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مقلبالقلوب ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ»
«ای خداوند! ای رحمان! ای مهربان! ای دگرگونکننده دلها! دل مرا بر دینت پایدار کن»
🌷الّلهمَّ صلِّ على محمَّد وآل محمَّد وعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷
🔺 ظهـــور نـزديــڪ اســت 🔻
❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـر
- ناشناس.mp3
13.38M
✳️ السلام علیک یا رقیه بنت الحسین(ع)
⚫️روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
⚫️استاد حجه الاسلام میرزا محمدی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▪️بر دخت حسین
💚رقیه جان صلوات
▪️بر سه ساله
💚عمه ی شهیدان صلوات
▪️بر او که مثل عمویش
💚باب الحوائج است صلوات
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
🌷هیچ ذکری گهربارتر
💞ازصلوات نیست
🌷گر تو خواهی درهای
💞رحمت بسویت بازشود
🌷سرتاپای وجودت با
💞نام زیبایش نورباران بشود
🌷معطر بنماکام خویش
💞باذکر زیبای صلوات
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💞وآلِ مُحَمَّدٍ
🌷وعَجِّلْ فَرَجَهُم
بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش
من مثل زهرا مادرت آزار دیدم
یک لحظه یادم رفت اسمِ من رقیه است
سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم
#كاظم_بهمنى