💠 #عجله_براى_شهادت....!
🌷از رادیو شنیدم که پایگاه مالک اشتر اعزام داره. اتفاقاً همان شب سعید تازه از جبهه برگشته بود به باباش گفتم یک جعبه شیرینی بخره.
🌷....فردا صبح که راه افتادم برم بدرقه رزمنده ها. سعید بیدار شده بود منو که دید گفت: کجا داری [مى رى] مامان؟ گفتم: دارم می رم بدرقه رزمنده ها. گفت: صبر کن من هم دارم میام.
🌷هنوز بلند نشده بودم که دیدم با یک ساک برگشت. گفتم: این چیه؟ خندید و گفت: مگر نمی خواهی بری بدرقه رزمنده ها خب منم رزمنده ام دیگه. با تعجب گفتم: آخه تو همین دیروز اومدی!
🌷.... بر خلاف دفعات قبل با من روبوسی کرد و در همان عملیات یعنی کربلای ۵ به شهادت رسید.
—(راوى: مادر طلبه شهید سعید رجبی فاضل)