🌾🌿🌾
سحر بیست و نهم
#پیک_سحری
❤️*معبودمن*
شاید امروز آخرین روز میهمانی تو باشد و من
سخت مضطرب و پریشان...
مبادا که میهمانی به سررسد و
من دست خالی از این خان پربرکت
بمانم بر جای...
💫*یااَنیسَ مَن لااَنیسَ لَه...*
ای مونس کسی که جز تو
مونس و همدمی ندارد،،،
✨از تو می خواهم كه مرا
همچون گذشته كمك کنی وندیم دل و
محرم اسرارم باشی
و راهنما درراههای پرخطر روزگارم...
خوبِ من، مرا تنها مگذار...
چرا که
✍ تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود.
بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است.
❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود. چاره ای ندارد،جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد.
و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دائماً بر گستره دلم، سنگینی می کند!
❄️سنگین شده ام.... دلبرم
اصلا دیگر دلی برایم نمانده، که تو دلبرش باشی...
و این سنگینی، شرح حال دل بیماریست، که چشمانش، تو را از خاطر برده اند.
❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم.
و تازه میفهمم، که فاصله مــن تا تــو فقط همیــن یک قدم است؛ خودِ خودِ خودم!
✨پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید.
💢این سحرهم... عجیب از بوی طبابت تو، پر شده است.
میدانی..!؟
❄️امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم.
تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم.
اما، یادم می آید؛
تمام سطر سطرِ نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور، سَرَک می کشند.
طبیب من...
درد دلــ💔ـم را... سـامـان می دهی؟
🌾🌿🌾