eitaa logo
ولایت مداران فاطمی 💚
87 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
18.1هزار ویدیو
114 فایل
سلام😊 به کانال 🌷 ولایت مداران فاطمی 🌷خوش آمدید. إنشاءالله که بتوانیم در کنار هم شرایط ظهور امام زمان 🌼مهدی صاحب الزمان عج🌼را فراهم کنیم. هدف ما دفاع از ولایت ومهیا ساختن شرایط ظهور هست إنشاءالله💚 🌸شما دعوت شده ی مادرمون زهـرایی🌸 sadeghi31312
مشاهده در ایتا
دانلود
هنگامى كه برسر مقدس علی اکبر (ع) ضربه زدند و دشمنان باشمشيرهاى خود بدن نازنينش را پاره پاره كردند.امام حسين (ع) با شتاب به بالين جوانش آمد وايستاد و فرمود: خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند، اى پسرم چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بی باك گشته‏ اند؟و قرنها بعد از واقعه عاشورا جوانی به علی اکبر (ع) اقتدا کرد و توسط لشگر عمر سعد به شهادت رسید.شهید حدادیان در شب شهادت حضرت زهرا (س) در خیابان پاسداران تهران توسط خودروی دراویش داعشی زیر گرفته شد. سپس اسیر شد و ۵۰ گلوله ساچمه ای به بدنش شلیک شد، چشم راستش تخلیه شد و سراسر بدن نحیفش با ضربات ابزارهای شکنجه دست ساز اغتشاش گران مجروح وسرانجام به شهادت رسید... به یاد شهید محمد حسین حدادیان در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته‌ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم 🌹فاضل نظری
🌷شهیدی از گردان مسلم👇 سید مهدی در سال 50 به دنیا آمد. زمانی که انقلاب پیروز شد به بسیج مسجد الرحمن رفت و در آنجا فعالیت می کرد. 11 سالش بود یادم می‌آید یک روز بلند شد و پتویش را زیر بغلش گرفت. گفتم «چرا پتو رو زیر بغلت گرفتی؟» گفت «می خواهم به جبهه بفرستمش». گفتم «پس خودت چی» گفت «رزمندگانی که در جبهه هستند و در سرما دارند برای در سختی برای ما می‌جنگند، آن وقت من باید راحت باشم؟» ما به او پول دادیم و یک پتو خرید و خیلی خوشحال شد. ۱۴ ساله که بود همش می گفت «مادر می‌خواهم بروم‌جبهه» اما به خاطر سن پایینش او را نمی بردند. دوره راهنمایی اش که تمام شد به خاطر مشکلات مالی که پدرش داشت مدرسه نرفت و به سر کار رفت و در فرش فروشی کار می کرد.حقوقی که می گرفت، عیناً همان را به پدرش می داد و مقداری که پدرش به‌ او پس می داد را به صندوق جنگ می ریخت و به جبهه کمک می کرد. صاحب کارش که پدر شهید بود واسطه شد تا رضایت ما را برای جبهه رفتن سید مهدی بگیرید چون اگر ما رضایت می دادیم و نمی‌دادیم او هوای دفاع از کشور و انقلاب را در سر داشت و می‌رفت،ما هم رضایت دادیم. شب آن روز که رضایت دادیم تا به جبهه برود خیلی خوشحال به خانه آمد و یک جعبه شیرینی گرفت و صورت من و پدرش را بوسید و تشکر کرد.گفت اگر رضایت نمی‌دادین من خیلی ناراحت می شدم اما الان با خیال راحت و آسوده می روم تا از انقلاب و کشورم دفاع کردم. 🌷اواخر سال 66 بود رفت به جبهه و در طی این مدت دو بار به مرخصی آمد. هر وقت زنگ می زد می گفتم «چرا نمی آیی مرخصی» می گفت «هر وقت می آیم مرخصی شما میگویید نرو.من اینجا از قفس آزاد شدم. من اینجا عاشق شدم». دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. به سید مهدی گفتم «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمی گردد گفت «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!» 🌷شهید سید مهدی، عشق خیلی زیادی به حضرت زهرا سلام الله علیها، حضرت زینب سلام الله علیها امام حسین علیه السلام داشت. ایام محرم و عزاداری در هیئت ها عزاداری می کرد و عشقش قابل وصف نبود. قبل اینکه شهید شود هر موقع تهران بود می رفت روی قبر شهدا می‌خوابید و با شهدا صحبت می کرد و با خدا راز و نیاز می‌کرد و خیلی دوست داشت شهید شود. 🌷۵ روز بعد از آخرین باری که به جبهه رفت به شهادت رسید . آخرین بار بهم گفت «مادر من لایق شهادت نیستم اما اگر شهید شدم مادر برای من گریه نکنی و هزینه های مراسم من را به جبهه کمک کن».وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند من بچه شیر خواره داشتم و درب را باز کردند و پدرش را خواستند به من الهام شد که سید مهدی شهید شده . وقتی خبر شهادتش را دادند من گفتم خدا را صد هزار مرتبه شکر همه فکر کردند که من گزیه و زاری می کنم اما خدا را شکر کردم. 🌷ماجرای جنایت منافقین با سیّد شهید ۱۷ ساله👈 سید مهدی در گردان مسلم لشکر ۲۷ و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به شهادت می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند. زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم. راوی:صدیقه خراسانی مادر شهید سید مهدی رضوی یکی از شهدای, گردان مسلم از لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) منبع: تسنیم