فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری
🔸 بهترین زمان صحبت با دختران در خصوص بلوغ چه سنی است؟ فاطمه عدالت فر کارشناس مامایی به این سوال پاسخ میدهد
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
⏩ماسک خیار و سیب زمینی برای سیاهی دور چشم⏪
✅برای داشتن ماسک سیب زمینی و خیار ابتدا یک عدد سیب زمینی و نصف یک خیار را رنده کنید. سپس مواد رنده شده را با یکدیگر مخلوط کرده و عصاره آن را بگیرید. در مرحله بعد محلول حاصل را در یخچال قرار داده و صبر کنید تا خنک شود. پس از اتمام مراحل مذکور، پنبه یا پد را به این محلول آغشته کنید و برای 15 دقیقه روی چشمان خود قرار دهید. پس از گذشت زمان ذکر شده، چشمان خود را با آب بشویید. این ماسک می تواند به عنوان راه درمان سیاهی دور چشم مورد استفاده قرار گیرد
@vlog_ir
مصرفِ سویا دررژیم غذایی استخوانها
را تقویت میکند. اینفقط ویتامینD
و کلسیم نیست که"استخوان را تقویت"
میکنه بلکه غذاهاییکه برپایهیسویا به
مانند توفو و شیر سویا میباشند نیز
اینکار را خیلیخوب میکنند.🍛
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان بی حوصلگی با این معجون 😐
کافیست چند پر زعفران را با یک تکه چوب دارچین و دو عدد هل درون آب جوش بریزید سپس بعد از چند دقیقه دم دهید و با گلاب میل کنید.☕️
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سرگذشت #سرگذشت_طلاق #ازدواج #روایت_یک_زندگی #قسمت_۵
🚫سرگذشت طلاق ... پارت ۵ 🚫
.
مشاوره قبل از ازدواج بر کیفیت زندگی مشترک تاثیر گذار است!💓
.
.
بزرگترین اشتباهی که زنان و مردان جوان در زمان آشنایی و ازدواج خود به آن دچار می شوند این است که به دلایل رایج و البته کاملا بی ربط، از مراجعه به مشاوره ازدواج پرهیز می کنند.
.
🚫به طور مثال افرادی که فامیل هستند یا مدت هاست که فرد مورد نظر خود را می شناسند، با این جمله که “من طرف مقابلم را می شناسم” از مراجعه نزد مشاوره ازدواج صرف نظر می کنند.
.
با ما همراه باشید تا سرگذشت یکی از مراجعه هامون رو که در سن پایین تجربه طلاق داشتن بشنوید ....
.
(منتظر پارت های بعدی باشید )
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
#به_وقت_عاشقی
-خدایا اگر غمی هست،
تو تنــها دلخوشــــی منـــــی♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
[وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ]
وبه قدرتت لشکر هم وغـــم را
در قلبم در هم شکن..🌱
+دعای هفتم صحیفه سجادیه
دوسداشتنی
هنگام مهمات و سختی ها:)
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم
از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
اونجا که هوشنگ ابتهاج میگه:
یک جا به کنارِ تو، ارزد به جهان با غیر
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمان
او می آید ...
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir