eitaa logo
عاشقانه ای برای زندگی
22.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
12هزار ویدیو
2 فایل
عاشقانه ای برای زندگی‌....... تو این‌کانال حرف های دم گوشی بانوان زده میشه آقایون لف بدن مجبور به ریمو نشم **یاد بگیریم شاد زندگی کنیم** ❤️❤️ 🦄🌱 از آشنایی هاتون برام بگین @M_dkhsh https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
مشاهده در ایتا
دانلود
-أَلَا بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنُ القُلُوب خدایا من زمزمه میکنم نامت را و تو آرام کن قلبم را..🤍 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
خلاصه دين و قرآن "بسم الله الرحمن الرحيم" است؛ رحمان باش با همه خلق خدا، و رحيم باش با مؤمنان.. @vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم ر
به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد. منتظر حرفی نگاهش می‌کردم و نمی‌دانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟» فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمی‌خواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم کرد :«مگه نمی‌خواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!» باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم .» ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمی‌گردیم؟» دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد که شربت شیرین ماندن در به کام دلم تلخ شد. تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد و هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره می‌رفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت. نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند. در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم. تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم. سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد و ظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه از آسمان چشمان روشنش می‌بارید. روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده است که به سختی می کشید. زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از آتش گرفت. ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!» سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام میدم و می‌بریم‌شون داریا!» مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد. کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد و دلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمی‌گردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد. از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :« خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم!» نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟» نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
کنترل خشم 🤬خانم همسر ، آقاي شوهر..! ❌ اينجا وسط جمع ، مهموني، توي خيابون جاي كل كل و يادآوري اشتباهات ده سال گذشته ي همديگه نيست! ⬅️ ببین راه حلش خیلی ساده است! بحثی در گرفته؟ یه جمله:« حالا بعدا در موردش صحبت می‌کنیم... ». دلیل نداره هم جمع رو خراب کنیم هم خودمونو! @vlog_ir
‌ ‌ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
‌ ‌ #سرگذشت_زندگی_اعضا #تجربه‌_تلخ_ازدواج_من یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـ
قسمت‌پانزدهم کم کم به گوش خانوادم رسید که ایشون مهندس عمران هستن و میخوان ازدواج کنن و من قبول نمیکردم.پدرم باهام صحبت کرد گفتم نه دیگه اصلا حرفشو نزنید مادرم هر چی گفت قبول نکردم 8ماه گذشت مادرم دیگه شروع کرد به بدو بیراه گفتن به من و خودشو میزد که چرا نمیری سر و سامون بگیری دخترای مردم همه الان سر زندگی خودشونن تو اینجا ور دلمی با پافشاری شوهر خواهرم از پدرم اجازه گرفتن این آقا یکدفعه بیاد برای خواستگاری تا حرف بزنه راه خونه رو یاد گرفت.اصلاً بهش حسی نداشتم ازش خوشم نمیومد دوازده سال از من بزرگتر بودهمسر قبلشو بهمراه یک دختر سه ساله طلاق داده بود اهل شهرستان بود چیز زیادی ازش نمیدونستیم به هرحال اونشب برای اولین بار اومد خواستگاری اونم فقط قبول کردم چون پدرم گفت بیاد بره در نهایت جواب منفی میدیم دیگه نمیاد. اما دریغ..... گفتیم نه، هفت یا هشت ماه در خونه ی پدر منو ول نکرد گفت: باید این دخترو بدید به من خیلی باهام صحبت کردن خیلی با خودم کلنجار رفتم که شاید خوشبخت بشم. می ترسیدم دیگه بیست‌ و هفت سالم بود گفتم هر چه باداباد، منکه خیری از نوجونی ندیدم شاید از من بزرگتره درکش بالاتر باشه. بلاخره فقط توی دفتر خونه ازدواج بایک حلقه زنش شدم بدون هیچ جشنی.. دو ماه که گذشت مادرم گفت: چرا پس نمیاد تو رو ببره سر زندگیش زنگ زدم گفتم سریع تر خونه بگیر و منو ببر .جهیزیه هم که آماده بود خونه اجاره کرد و رفتیم سر زندگیمون کم کم متوجه شدم شکاک و بددله باز به روی خودم نیاوردم گفتم: مرد دیگه شاید با توجه به زندگی قبلش که تعریف کرده از اون خانم خاطره ی بدی داره. هر هفته فامیل هایی که من نمیشناختمشون از شهرستان سرازیر تهران میشدند و یکی دو هفته توی منزل ما به خوشگذرونی و بیمارستان رفتن میگذروندن چند ماهی همینجوری گذشت واقعا خسته میشدم مثل کلفت ها باید چند مدل غذا درست میکردم تا به مهمونا خوش بگذره اگه غذای تکراری سرسفره بود همسرم جلوی مهمونا منو سکه ی پول میکرد و آبرومو میبرد اخلاق بدی داشت اگه اعتراض میکردم به پدرم زنگ میزد شکایت منو میکرد چون منم آدم بی زبونی بودم. یه ذره اگه خسته میشدم اخمی میکردم زنگ میزد به خانوادم می‌گفت این کارها رو جلوی فامیل های من می‌کنه زن گرفتم برای همینکارا. یکسالی گذشت متوجه شدم این آقا پولی دربساط نداره منم باردارم اجاره خونه ها عقب افتاده فامیل ها ول کن منزل ما نبودن حالم از این زندگی بی سامان بهم میخورد با خودم گفتم الان چه وقت بارداری بود... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنویس الهی آمین🌷 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
گفت تمام احتیاج من در دو کلمه خلاصه می‌شود ؛ آدم امن ! @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️آیا وکیلم....؟ 🫢حکم ازدواج اجباری چیست؟! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
اینکه دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر ؟! @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر تنها به زیبایی و موقعیت اقتصادی در ازدواج اهمیت داده شود و اخلاق و ارزش‌های دیگر نادیده گرفته شود، این می‌تواند منجر به رابطه‌های ناپایدار، افزایش اختلافات و افت شادی روانی و روابط خانوادگی بی‌ثبات شود.اگر زمینه روابط فقط بر پایه مادیات ساخته شود، ممکنه به مشکلاتی مثل کمبود ارتباط عاطفی، عدم توجه به نیازهای روحی و روانی همسران، و کاهش همبستگی خانوادگی منجر بشه.. یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
برای خوشبخت شدن با یک مرد کافیست او را باور کنی، حتی اگر دوستش هم نداشته باشی! و برای خوشبخت شدن با یک زن کافیست او را دوست داشته باشی. حتی اگر باورش نداشته باشی! @vlog_ir
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نکات مهم: 1. گل پنیرک رو از عطاری ها میتونین تهیه کنین. 🩷 2. پنیرک فقط با آب سرد رنگ بنفش و گاها برای بعضی ها رنگ آبی میده، اما با آب گرم رنگ سبز بهتون میده. 💜 3. برای این نوع یخ بهتره که از قالب های درب دار استفاده کنین. 🩷 4. یخ پنیرک در ساعات اول کم رنگ میشه اما بعد از ۲۴ ساعت ماندن در فریزر دوباره رنگ یخ برمیگرده و به صورتی و بنفش درنیاد. 💜 5. برای بخ صورتی بیشتر از ۳قطره آبلیمو نریزید چون مقدار اسیدیته بالا باعث از بین رفتن رنگ پنیرک میشه. یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
هرگز از همسرتان جدا نخوابید حقیقت دارد که زوج‌ها وقتی در کنار هم هستند، راحت‌تر به خواب می‌روند بنابراین تحت هیچ شرایطی، حتی اگر با هم در حالت قهر هم بودید، جدا از همسرتان نخوابید @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعی کنیم برای زبانمان نگهبانی بزاریم🌿✨ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
تیر خلاص رو هم جناب صائب تبریزی به بهترین نحو ممکن در مورد شروع عاشقی زده، اونجایی که می‌فرماید: "گل چو خندید محال است دگر غنچه شود سر چو آشفته شد از عشق، بسامان نشود..."🌱💛 @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده مچ آستین😍 ببینیم باز بهانه تو چییه؟!😊 چند نمونه گذاشتم یوقت خواستی باز بیا پیش خودم برات بگردم یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
‌تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی "و بی شک دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم" @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مختصر و مفید😎 یادت باشه تک تک افراد مهمن و این نشون میده چقدر با شخصیت هستی و از ارتباطات میدونی 💣 نگران نباش دیر نمیشه…تو مراسم خودتو به جا بیار یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
نوشته بود: «از کسی که تو سختی، ریشه هاتو به امید گره میزنه مواظبت کن...» و انگار این تعریف عزیزترین آدم زندگیم بود… @vlog_ir
16.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ اینو بدون کپشن ببینید😁 ‌یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
‌ما به یکباره بزرگ شدیم ، انگار آهسته بزرگ شدن بر ما حرام بود .. @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این حدیث پیامبر موافقی؟ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
ببین من سعدی نیستم که بری دوراتو بزنی و برگردی، بهت بگم: آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت به همه عالمش از من نتوانند خرید من بهت میگم: ترک ما کردی برو هم‌صحبت اغیار باش یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش🌱💛 @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا اینطوره؟ موافقین تا یک سنی میشه ازدواج کرد و دیگه بعدش سخته؟ بنظرتون معیارهای فضایی آدما موقع ازدواج بیشتر مانع میشه یا مسایل دیگه؟ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
-پروردگارا.. محتاج به غیر خود مگردان مارا:) یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
-میگفت.. هم نشین از هم نشین خو میگیرد و خوشا به حال کسی که هم نشینِ حق تعالی است..🤍 @vlog_ir
‌ ‌ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir