#به_وقت_عاشقی
الا ای آنکه از بالا به مشتاقان نظر داری
مرا بیمار خود کردی و از دردم خبر داری♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
-أَدْعُوكَ يَا رَبِّ راهِباً راغِباً
راجِياً خائِفاً..
+تورا می خوانم ای پروردگارم
در حال هراس و اشتیاق و امید و بیم..🤍
@vlog_ir
-امیرالمؤمنینعلیهالسلام:
اگر خود را به خدا سپردی ایمان را
درک میکنی..🌱
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
اگر تنها به زیبایی و موقعیت اقتصادی در ازدواج اهمیت داده شود و اخلاق و ارزشهای دیگر نادیده گرفته شود، این میتواند منجر به رابطههای ناپایدار، افزایش اختلافات و افت شادی روانی و روابط خانوادگی بیثبات شود.اگر زمینه روابط فقط بر پایه مادیات ساخته شود، ممکنه به مشکلاتی مثل کمبود ارتباط عاطفی، عدم توجه به نیازهای روحی و روانی همسران، و کاهش همبستگی خانوادگی منجر بشه..
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
#به_وقت_عاشقی
-سَیبعَثُ اللهَ مِن حُزنکَ مُسرّة أَطمَئِن..
+خداوند از شکاف غم شما
شادی میفرستد،مطمئن باشید..♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
-اِنَّ اللهَ قَادِرُ عَلَی اَن یُنزِّلَ آیَةً..
+خدا میتونه که معجزه بفرسته؛
پس بیا ناامید نشیم،
بیا نبازیم،بیا خسته نشیم!
باورکن که ما میرسیم..✨
@vlog_ir
#سرگذشت_زندگی_اعضا
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
عاشقانه ای برای زندگی
#سرگذشت_زندگی_اعضا یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
قسمت۵
اونم از ترس اینکه عروسی بهم بخوره اومد. هر چی ما میگفتیم قبول میکردند. آخه خیلی جا رفته بودن خواستگاری و کسی زنش نشده بود.
خیلی قیافه تخمی داشت. قد کوتاه و موهای کم پشت که بقول داداشم میگفت این ۵ سال دیگه مثل برادرش کچل میشه که همینم شد و قرعه به نام من بدبخت افتاد ..
سرتون درد نیارم عروسی سر گرفت. و روزی که من آرایشگاه بودم آبجیم اومد و گفت که اون پسری که منو میخواسته اومده جلو در با چند رفیق دیگه اش سر و صدا راه انداخته که نذاره من زن این بشم..
تا اینکه بابام و عموهام پلیس خبر میکنن و گشت یگان ویژه اومد و درب منزل ما موندن تا منو عقد کردند و خیال همه راحت شد و پلیس ها رفتند
ولی بعدا به گوشم رسید که دختر همسایمون میره سر کوچمون همون روز عروسی من میبینه اون پسری که منو میخواست نشسته روی یه تخته سنگ و سرش را میون دستهاش گرفته و گریه میکنه..
روز عقدم پدر شوهر و مادر شوهرم سرویس طلا را خُردکردند دادند بهم. گوشواره را مادرش داد دستبند را پدرش داد و گردنبند را خود داماد داد.
جاریم هم یه انگشتر داد .
بابای من ولی یه دستنبد بهم داد که اندازه کل پول اون سرویس که داماد خریده بودن تقریبا ارزش داشت. و یه انگشتر مامانم داد و یه انگشتر هم داداشم ...من خیلی سخت گرفتم برای عقدم و گفتم باید حتما فیلمبردار بیارند و گرانترین آرایشگاه اون شهر را رفتم. شهرمون شهرستان هست و کوچیکه و راحت میشه مثلا بهترین آرایشگاه یا بهترین عکاسی یا آموزشگاه را پیدا کرد.
شام هم چلو مرغ دادن و ماشین گل زدن و لباس عروس گرون وووو خلاصه پوستشون را تا تونستم کندم.. ما عقد شدیم و همون شب داماد خونه ما موند. همه رفتن و من شاباش هام را آوردم ببینم چقدره یهو دیدم داماد خود شیرینی کرد و اونم تمام شاباشهاش را از جیب کتش در آورد و ریخت روی پولای من.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
23.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#میوه_آرایی
همینقد خوشگل و دلبر پذیرایی کنید😍
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
30.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌چطوری از بور شدن لباس های تیره جلوگیری کنیم؟🫰🦋
2 فنجان قهوه یا چای سیاه دم کنید و مستقیما به لباسهای درحال شستشو در لباسشویی اضافه کنید
رنگ طبیعی به لباس میدهند ومانع بور شدن آن میشوند
@vlog_ir
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حرف_حسابی
آدمهای شناسنامه دار را دوست دارم
آنها که برای خودشان، وقتشان و چشمشان
ارزش قائلند
آنها که با هر کسی معاشرت نمیکنند
هر جایی نمیروند
هر کتابی نمیخوانند
آنها که بوی ناب اصالت میدهند.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عقد_آسمانی
بنظرتون اینجا کدوم حرمه؟؟؟🤔
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
#به_وقت_عاشقی
تا تویی خدایِ من
مرا با غم چه کار است..💚
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
مَن أحْزَن مُؤمنا ثمّ أعطاهُ الدُّنیا لم یَکُنْ
ذلکَ کَفّارتَه و لم یُؤْجَرْ عَلَیهِ؛
+هر که مؤمنی را اندوهناک سازد و سپس
دنیا را به او بدهد،
گناهش بخشوده نمی شود..!
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بیصدا گریه میکرد. مقابل حرم که رسیدیم دید
مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان #نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آنها بهخوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری #تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت #داریا.»
و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه #صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد. رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این #حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.
آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب، زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید تا لحظهای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.
هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم #نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بیخبر از بیداریام با پلکهایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
پشت همین پلکهای بسته، زیر سرانگشت #عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با #مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»
مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را بههم ریخته بود که #آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبدا غریبهای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلولهای که تن و بدن مردم را میلرزاند.
مصطفی لحظهای نمینشست، هر لحظه تا درِ #حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمیترسی که؟»
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام #تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانوادهها تمام شد.
دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به #داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بیمعطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچههای داریا #مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم #مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دستههای ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
کمک به درمان فراموشی
🍃 مخصوصا برای افراد سالخورده
🔷 گل گاوزبان 3 گرم
🔷سنبلالطیب 2 گرم
🔷 لیموی عمانی 1 عدد
🍃 مواد بالا را در یک فلاکس آب جوش ریخته و بعد از 5 دقیقه به جای چای بخورید
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخن_امامان
چقدر این حرف حس خوب داره...🌿
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
عناب میوه ای که به تنهایی غذایی کامل است
☘کاهش دهنده حرارت بدن
🍃شستشودهنده سلولهای مغزی
☘کاهش دهنده چربی خون
🍃مقوی مغز
کسانی که قند دارند روزی۵دانه عناب بخورند
@vlog_ir