eitaa logo
عاشقانه ای برای زندگی
22.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
12هزار ویدیو
2 فایل
عاشقانه ای برای زندگی‌....... تو این‌کانال حرف های دم گوشی بانوان زده میشه آقایون لف بدن مجبور به ریمو نشم **یاد بگیریم شاد زندگی کنیم** ❤️❤️ 🦄🌱 از آشنایی هاتون برام بگین @M_dkhsh https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه ای برای زندگی
‌ #سرگذشت_زندگی_اعضا ‌ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
قسمت۱۴ یه شب همسرم با خواهر بزرگش که اونم روستا بود بحثش شد و من مجبور بودم طرف همسرم بگیرم که اگه نمیگرفتم بعدا عواقب داشت کارم . خواهر شوهرم هم نامردی نکرده بود و فرداش رفته بودن شهرستان خونه بابام با شوهرش رفته بودن.. آنقدر از منو همسرم بد گفته بودن که مامانم فرداش زنگ زد مخابرات روستا که آبجیم را بفرستم شهر خونشون. منم مجبور شدم و فرستادمش . وااااای وقتی شب همسرم اومد و فهمید مادرم و بابام طرف خواهرش را گرفتن و زنگ زدن که آبجیم را بفرستم بره چه قشقرقی به پا کرد و مثل همیشه نتیجه اش شد کتک خوردن من بیچاره ولی اونشب بد زد ها. اول با بیل افتاد به جونم. بعدش بیل را پرت کرد بیرون و اومد از دور میدان گرفت و با یه پاش محکم کوبید توی سرم از اون طرفم سرم خورد محکم توی دیوار . خداشاهده سرم خورد توی دیوار و برگشت عین توپ والیبال که میزنیم توی دیوار دوباره برمیگرده توی دستمون. همونجوری سرم خورد تو دیوار و برگشت. خودش انقدر ترسید که فورا عقب کشید. منم گیج رفتم و افتادم روی بالشت . ولی هنوزم موضع خودشو حفظ کرده بود و مثلا قهر بود باهام. ولی رفته بود همسایه ام را فرستاده بود بیاد ببینه من چیزیم شده یا نه . تا همسایه ام اومد زدم زیر گریه و گفتم پس کی این قالیچه پایین میاد که شده قاتل جونم.. اونم بغلم کرد و گفت چیزیش نمونده و از فردا من دخترم میفرستم کمکت که زودتر پایینش بیاری. گفتم چرا انقدر من پوست کلفت هستم که هفته ای دو سه بار کتک مرگ بار میخورم و هیچیم نمیشه همسایمون گفت بخاطر بچت خدا طاقتت میده ولی قالیچه را تموم کن و از اینجا برو اینجا نمون که من دارم میبینم مادرشوهرت بیشتر داره یاد شوهرت میده و تو سرش میخونه چون تو باهاش قهری لجش گرفته از فرداش همسایه دخترش را فرستاد کمکم و تا قالیچه بعد یک هفته تموم شد.. مامانم هم که آبجیم رفته بود شهر و گفته بود که من تمام وقت با همسرم قهر بودیم و حرف نمیزدیم یا اگه حرف میزدیم با حالت دعوا بود. مادرم و همون آبجیم رفته بودن پیش یکی از همسایه های مادر شوهرم که اونم تو شهر خونه داشت و از قضا نزدیک خونه مادرم هم بود.. https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
16.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه سوالهایی در خواستگاری بپرسیم؟ چه سوالهایی مفید هستن؟ با ما همراه باشین. یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
عاشق فقط بزرگ علوی که برای محبوبش مینویسه:‏ «در خیابان‌هایی که هرگز آمد و شد نداشتی در ساعاتی که می‌دانستم مشغولِ کار هستی در خانه‌هایی که اصلا صاحبانِ آن‌ها را نمی‌شناختم همیشه منتظرت بودم.» @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم ها بگن چی میخوان...؟🤨 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
فریدون مشیری دلتنگی رو خیلی قشنگ توصیف کرده و میگه: «تو نیستی که ببینی چگونه میگردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه‌ی من.» @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😁 حالا هی بگید نمیشه ازدواج کرد از سلمان یاد بگیرید،الکی مشکل اقتصادی رو بهونه میکنید بگیر نیستین شماها😅😅 صرفا جهت طنز😄😉 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
اونجا که مهدی اخوان ثالث: هی فلانی؛ زندگی شايد همين باشد يک فريبِ ساده و کوچک آن هم از دست عزيزی که تو دنيا را جز برای او و جز با او نمی خواهی من گمانم زندگی بايد همين باشد:)♥︎ @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اومدم با ٣تا ترفند معجزه آسای دیگه🥰👌🏻 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
‌وَ... هیچ‌کس نپرسید که با تو چه کرده‌اند که این چنین در خلسه‌ای از سکوت فرو رفته‌ای..؟! @vlog_ir
13.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماهی رو به این روش مزه دار کن بدون زعفرون و آبلیمو✌️ بفرست برای کسی که دوست داری برات اینجوری ماهی سرخ کنه. اگر از اکسپلور پست منو میبینی منو فالو کن برای آموزشهای بیشتر. برای مزه دار کردن ماهی سرکه پودر سیر فلفل سیاه نمک برای سوخاری کردن ماهی آرد زردچوبه ✅البته من برای مزه دار کردن ماهی فقط از نمک استفاده میکنم سرکه برای افرادی هستش که به بوی ماهی خیلی حساسن یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
‌من و دل بریدن از تو؟ چه محالِ خنده داری! @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قول میدم این پست یکروزی بکارت میاد پس سیو‌کن و برای دوستات بفرست یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
یه جا خوندم نوشته بود: “ نمیتونم بهت قول بدم که کنار من بی درد ترین آدم روی زمین میشی، اما میتونم بهت قول بدم که هروقت درد اومد سراغت من برات بهترین مرهم میشم. “ به نظرم این میتونه قشنگ ترین ملاک برای پیدا کردن آدمای درست زندگی هر کسی باشه :) @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍭هرزن درونش سه تازن دیگه زندگی میکنه... 😍    یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
امیدوارم... «تو جنگیدن واسه هدفی که ازش هیچ چیزی به کسی نگفتین کم نیارین، امیدوارم کم نیارین.»🤍🍃 @vlog_ir
4_5839202295987836677.mp3
7.68M
همه‌ی دار و دار دل تو هستی!🩵 - بادلبرگوش‌کنید ^^ ‌یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
-وَاشْفِ بِهِ الصُّدُورَ الوَغِرَةَ +و به واسطه‌ی او دل هایِ آکنده از اندوه را بهبود ببخش..♥️ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
-لَنا فِی اللهِ ظَنُ لا یَخیب.. +ما گمانی درباره‌ی خدا داریم که ناامید کننده نیست..🤍 @vlog_ir
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
عاشقانه ای برای زندگی
‌ #سرگذشت_زندگی_اعضا ‌ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
قسمت۱۵ وقتی میرن پیشش و مامانم از من سراغ میگیره اونم میگه چرا نمیایید دخترتون را از اون روستا ببرید اونجا هر روز شوهرش داره کتکش میزنه و همیشه صورتش و بدنش کبوده و صدای شیون و زاری میاد مگه دخترتون را نمیخوایید و بی کس هست؟ مامانم هم میاد خونه و به بابام میگه و بابام هم که تازه یه پیکان سواری خریده بود را برمیداره و با یکی دیگه از عموهام میان روستا که منو ببرن. منکه دلم خیلی پر بود تا میبینمشون میزنم زیر گریه و مامانم میاد میگه یالا بپوش بریم.منم لباسام و قالیچم را برداشتم و رفتیم. دیدم پسرم لب در داره زجه میزنه که بیاد ولی بابام میگه اصلا بچشو نمیبریم. منم دلم داشت آتیش می‌گرفت مادر شوهرم هم لب در فقط تماشا می‌کرد و اون موقع جرات نداشت حرفی بزنه.عموم دلش میسوزه و میره پسرم را بغل میکنه و میاره دنبالمون. تا میرسیم شهر من گفتم اول بریم خونه خودمون من کلید دارم آلبوم عکسهای عروسیمون را بردارم و یکم پول قائم کرده دارم بردارم. بابام هم میره طرف خونه خودم که دیدیم همسرم توی حیاط با همون پیرمرد معتاد داشتن حرف میزدن. پسرم را بغل میکنه و بابام هم بهش میگه پدرت را در میارم که دیگه یاد بگیری دست روی زن ضعیف بلند نکنی. همسرم یه پاکت مشگی دستش بود که توش تریاک بوده و بخاطر همین ترسید جواب بده که کار به پلیش و اینا نکشه وگرنه همچین آدم مودبی نبود که جواب بزرگتر را نخواد بده و احترام بگیره.. خلاصه من به قهر اومدم خونه بابام و شکایت کردیم ازش و بچم که ۳ سال و اندی بود را تا یکسال ندیدم واااای که شبا هر شب با یاد بچم و گریه میخوابیدم اونم همون روستا با مادرش و پسرمون زندگی می‌کرد. آخر بعد یه سال دلم طاقت نیاورد و به مادرم گفتم من دیگه نمیتونم. همسرم هم شروع کرده بود مرتب زنگ زدن بهم تو همین زنگ زدن‌ها بود که یروز مامانم پشت تلفن بهش گفت تو بعد یه سال هنوز یه کار پیدا نکردی و بیکاری. یه کار حداقل پیدا میکردی که بیای دست زنت بگیری برید سر زندگیتون.. و خود مامانم بهش گفت فردا شب باباش اینجا نیست بیا خودم بلدم کار برات پیدا کنم تا ببینم خواهی رفت سرکار یا نه. اونم اومد با پسرم.چقدرررررر دلتنگ پسرم بودم بعد یکساعت که رفع دلتنگی کردم دیگه ابجیهام بودن که پسرم را ولش نمیکردن آخه اونام خیلی پسرم را دوست داشتن... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه نکن یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده؟ ازاین شعری که حرفش را میان بغض‌ها خورده @vlog_ir
-وَ تَوَکَّل عَلَی الحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَ سَبِّح بِحَمدِهِ.. +و تو بر خدایِ زنده‌یِ ابدی که هرگز نمیرد توکل کن و به ستایش ذاتِ او وی را تسبیح گو..🤍 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
-میگفت.. ان‌شاءاللّٰه صابر باشید، هر وقت در تنگنا قرار گرفتید خدا کمک‌تان می‌کند خدا غفور است بزرگ است، صانع است بیشتر از خودمان ما را دوست دارد منتهی دوست دارد که ما دعا کنیم تا خودمان بهره ببریم.. @vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از ج
سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می¬کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
دلِ خود چون به سرِ زلف تو دیدم گفتم ای خوش آن دم که پریشان به پریشان برسد.. @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 اگر مادرش اینطوریه، با دخترش ازدواج نکن 🔻 دختر پسرهایی که می‌خواهید ازدواج کنید آیا مهربانی و ابراز مهربانی را بلد هستید؟ میگم چرا او اینجوری است؟ می‌گوید نگاه به ریختش نکن، یک قلب مهربانی دارد، ظاهر نمی‌کند. به او می‌گویم تو چرا اینجوری هستی؟ چرا مهربونی نمی‌کنی؟ می‌گوید من بلد نیستم حاج آقا، من مهربانیم رو جور دیگری ابراز می‌کنم. 🔹️ به خاطر همین من به خیلی از خانم‌ها و آقایان می‌گویم با کسی ازدواج کنید که در خانواده‌شان مهربانی موج بزند. اگر مادرش غُد بود، از آن خانه نه پسر و نه دختر بگیر. اگر پدرش آدم مغروری بود، از آن خانه هم دختر و پسر نگیر. یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
ترفند برجسته کردن لب کپسول ویتامین E: یک کپسول ویتامین E را برداشته و با یک سوزن آن را سوراخ کنید و یا به هر روش دیگری کپسول را باز کرده و محتویات درون آن را روی لب‌ها و اطراف دهان بمالید. این کار را شب قبل از خواب انجام داده و بگذارید تا صبح ویتامین E بر روی لب‌هایتان بماند. صبح وقتی لب‌ها را بشویید متوجه خواهید شد که لب‌های شما به طرز جالبی برآمده و برجسته به نظر خواهند رسید. @vlog_ir