تهِ استعدادیابی زمان ما این بود که میگفتن اگه حفظ کردنیت خوبه برو انسانی.
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی یک خلوتِ دنج و بیواسطه
یک لیوان چای، و چند صفحه کتاب؛
برایِ خوشبختیِ آدم، کفایت می کند!
همین که قدم زدن، چارهی دردهایت باشد
و دلخوشی هایِ کوچک، دلیلِ لبخندهایت.
یعنی تو خوشبختی!
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری
مادران نسل جدید را بیشتر درک کنیم
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
انقدر غرق یکی نشید که وقتی به خودتون اومدید، جنازتون برگرده به زندگی واقعی...
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«بعضی وقتها گوش دادن، تنها راه کمک کردن به یک انسان است.»
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج #زندگی_مشترک
❌ شناخت کامل وجود نداره !
.
انتخاب همسر، یکی از مهم ترین و سرنوشت سازترین انتخاب زندگی هر فرد است😍
برای انتخاب همسر شناخت کامل همسر از اهمیت ویژه ای برخوردار است 💫
اساساً فرایند شناخت کامل همسر و هم زبانی و تفاهم با او، پروسه ای طولانی دارد🫠
و مراحل تکمیلی آن در ایام پس از ازدواج (بین 6 ماه تا 3 سال پس از ازدواج وتشکیل خانواده) اتفاق می افتد 💓
و در آن مدت نباید به انتظار معجزه نشست، چون ازدواج با برخی افراد ریسک بسیار زیادی دارد 💫
و از آغاز آشنایی قابل پیش بینی است و صرف ابراز علاقه یا... چیزی را عوض نمی کند.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
کاش یکی مثل شاملو اینجوری قلب آدمو لمس کنه:
قلب من به این امید میتپد که تو هستی
تویی وجود دارد
که من میتوانم آن را ببینم
او را ببوسم
او را در آغوش خود بفشارم
و او را احساس کنم ♥️
@vlog_ir
اونجا که ابوسعید ابوالخیر میگه:
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخاست فتنهای حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطرهٔ خون چکید و نامش دل شد
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرایشگر معروف شهر بودم عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه....
گفتم بیا مثل آدم زندگی کنیم هر بار که خیانت کردی بخشیدم و به خاطر بچه هام چشمامو روی خطاهات بستم گفتم عیب نداره اما خطای امروزت خطای کوچیکی نبود تو اونقدر خدانشناس شدی که با زن متاهل با زنی که مردش رفیق دوران سربازی و زندگی خودت بوده بودی الان تو بگو من به چه امیدی بمونم تو این زندگی ؟
سالار خیره شده بود به انگشتای دستش و از شرمندگی نمیتونست سر بلند کنه
اما هر جوری که بود سعی کردم باهاش حرف بزنم و قانعش کنم..
گفتم : من نمیتونم با این بچه ی توی شکمم طلاق بگیرم وگرنه تا الان رفته بودم اگر موندم به اجبار بوده اما با وجود این اجبار بهت یه فرصت میدم ...
سالار بر خلاف همیشه تکونی خورد و گفت :
_غلامتم فریبا چشم هر چی که تو بگی بگو هر چی که تو بخوای..
گفتم : عصری ماشین یکیو میگیری میای میریم زمین کنار خونه شکوه رو میبینیم و اگه خوب بود میخریمش ...
سالار مخالفتی نکرد و خوب به حرفهام گوش داد و گفت : چشم عصر ماشین ایوب مکانیک رو میگیرم و میریم ..
_ لبخندی زدم و گفنم : دلم میخوام خونه بسازیم ..
_چشمی زیر لب گفت و روشو ازم برگردوند ..
به این چشم گفتنای سالار اعتمادی نداشتم اما میدونستم وقتی که کارش گیره و از یه چیزی ترس داره مثله غلام حلقه به گوش میشه..
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
#به_وقت_عاشقی
خدا بدی هم بده تهش خوبیه ..
فقط اونایی که تجربشو دارن میفهمن
چی میگم.
برنده اونیه که صبوری میکنه🍃🌺✧
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
خدایا شکرت
برای غمهایی که میگذرند،
و شادیهایی که میرسند🫶🏻🍃🍓•
@vlog_ir
28.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج #زندگی_مشترک
طلاق؟؟ نننننننه
آبرومون میره
مادرم بچه دار بشی زندگیت درست میشه!!!!
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
خیلی دلم خواست
که حالا کنارم باشی
اما نیستی
تو آنجایی و «آنجا» نمی داند
که چقدر خوشبخت است...
@vlog_ir
24.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
وقتی حیطه ی تعارض و دعوای خودت
با شریک زندگیت رو پیدا نکردی و نمی دونی؛
و گمان میکنی سَر یه چیزای بیخودی هی باهم بحث
و دعوا دارید (انگار قراره در یک رابطه؛ اختلاف روی مسائل هسته ای باشه!!!!) خب در این صورت یه عمر با یه سری اختلاف
مبهم و غیرقابل حل روبرویید که نتیجه ی این تعارضات
میشه؛ بحث زیاد؛ فاصله؛ قهر زیاد؛ فوشو فحّاشی؛ طلاق عاطفی و ..
حیطه های تعارض چارتا بیشتر نیست؛ ببین کدوم یکی رو دارید ..
علت یابی کنید؛ ریشه ی روانیشو پیدا و درمان کنید ..
با شناخت تیپای شخصیتی؛ طرحواره ها؛ اختلالات و چیزای دیگه
راااااحت میشه حیطه ی تعارض رو قبل از ازدواج فهمیدددد ..
تماممممم دعواها و اختلافات (کمیت و کیفیتشون) قبل از ازدواج
قابل تشخیص و شناسایی هستن ..
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
داغ سودای تو را در دل سیپارهی خود
چون شب قدر نهان در رمضان ساختهایم
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا که نیما یوشیج میگه.
گرم یادآوری یا نه ،
من از یادت نمیکاهم ...
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چو خوردي روزي امروز ما را ، شكر نعمت كن
غم فردا مخور ، تأمين فردا كردنش با من
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا که سهراب سپهری میگه:
ﮔﺎهگاهی ﮐﻪ ﺩﻟﻢ میگیرد
به خودم میگویم،
در دیاری که پر از دیوار است
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا که معینی کرمانشاهی میگه:
بر لبم مهر سکوت است چه پرسی از عشق.
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگرچه دل به کسی داد جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز ...!
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرایشگر معروف شهر بودم عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه....
_چشمی زیر لب گفت و روشو ازم برگردوند ..
به این چسم گفتنای سالار اعتمادی نداشتم اما میدونستم وقتی که کارش گیره و از یه چیزی ترس داره مثله غلام حلقه به گوش میشه
برای همین بهترین فرصت برای تازوندن بود..
عصر که سالار با ماشین ایوب مکانیکی اومد دنبالم به سمت خونه شکوه ...
خونه ی شهین کوچه کناری شکوه بود وقتی داشتیم از کوچه ی شهین رد میشدیم چشمم به دختر دومی شهین افتاد که با پسر غریبه ای حرف میزد بدون اینکه چیزی به سالار بگم خوب نگاهشون کردم تا ازشون دور شدیم ..
به کوچه ی شکوه که رسیدیم چشمم به شهین افتاد .. انگار نه انگار من صبح آبرو و حیثیتش را برده بودم جلوی در خونه شکوه با همسایه هاشون در حال سبزی پاک کردن و غیبت کردن بود که به محض دیدن من اونم کنار سالار رنگ از رخش پرید ..
بدون اینکه تحویلش بگیرم رو به زن همسایه که زمین مالشون بود گفتم : خواهر شما میخواین زمینتون رو بفروشین ؟
زن اول نگاهی به من و بعد نگاهی به شهین انداخت و سری برای شهین تکون داد انگار برای جواب دادن به من داشت از شهین اجازه میگرفت..
با خشم گفتم : اگه زمینتو نمیفروشی بگو بریم جای دیگه ماشالله تو این آبادی چیزی که زیاده زمینه ، اگه هم میخوای بفروشی پس چرا نگاه می کنی و کسب رضایت می کنی ؟
زن به سختی با تکیه بر زانوهاش از جاش بلند شد و به سمت من و سالاری که از شرمندگی یه گوشه ایستاده بود اومد و گفت : بله فروشیه حالا واقعاً خریدارید ؟
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff