#سرگذشت_زندگی_اعضا
#تجربه_تلخ_ازدواج_من
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
#سرگذشت_زندگی_اعضا #تجربه_تلخ_ازدواج_من یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـ
قسمتشانزدهم
با مشورت پدرم و قرض کردن پول ازش از کرج به تهران برگشتیم خونه ای اجاره کردیم فقط چند ماه مونده بود دختر کوچولوم به دنیا بیاد اما این آقا نه کار داشت نه پولی. نمیدونستم چکار کنم قند فله میگرفتم بسته بندی میکردم به مغازه دارها میفروختم تا نون شبمون در بیاد با کمک و اصرار من آگهی های روزنامه رو زنگ میزدیم بلکه کاری پیدا کنه. بچه اگه به دنیا بیاد چطوری باید تامین شه.
از اونجایی که خداوند هیچ کسی رو دست خالی بر نمیگردونه دعاهام مستجاب شد.مشاورِ ملکی در یکی از بهترین مناطق تهران شد و توی این فاصله از فحش و فضیحت و شکاکی و بدو بیراه گفتن به منو خانوادم کم نمیزاشت اما من دیگه بچه دار میشدم چاره ای جز این نمیدیدم باید زندگی کنم....
بچه هم به پدر احتیاج داره هم مادر روزها به سختی میگذشت موقع به دنیا اومدن دخترم بود با هزار امید و آرزو دوستش داشتم که به دنیا میادو زندگیمو عوض میکنه و سرم به اون گرم میشه.
دختر خوشگلی به دنیا آوردم و با هیچ چیزی عوضش نخواهم کرد تمام عمر و جوونی من در این بچه خلاصه شد تمام رنجها و خستگی هام در رفت و از خدای خودم همیشه به خاطر سالم بودنش تشکر میکنم.
پنج سالی با ناملایمتهای زندگیم گذشت همسرم سکته ی قلبی کرد و مجبور شدیم به توصیه ی پدرم طبقه ی بالای ایشون بریم تا اگه مشکلی پیش اومد اونا کمک باشن سکته ی دوم رو هم منزل پدرم کرد چون دکتر توصیه کرده بود دیگه موادمخدر استفاده نکنه اما میکرد.خسته بودم، زندگی خوبی نداشتم همسرم اعصاب درستی نداشت دلم میخواست بچمو بردارم به یک گوشه پناه ببرم که هیچ احدی پیدامون نکنه ،کم کم زمزمزه اش به گوش رسید که از مشاوری میخوام خودم دفتری بزنم و کارمو شروع کنم برای ارتقاء کارش هیچ ذوقی نداشتم اما درمنزل کم کاری و بی احترامی هم نمیکردم.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«خودم را دوست دارم
همه جا همراهم بوده و یک بار نگفت حاضر نیستم با تو بیایم..
آمد و هیچ نگفت
حرف نزد..
گفتم و او شنید
رنجش دادم و تحمل کرد..!»
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیاست_زنانه
این ۳ تا چیز رو برای کسی نگو
خصوصا از اهدافت و کارایی که میخوای انجام بدی
مگه اینکه اون فردی که میخوای براش تعریف کنی مشاور باتجربه ای باشه و بتونه در رسیدن به هدفات کمکت کنه 🌱
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
دروغ تو هیچ حالتی جایز نیست مگر به مادر، بذار فکر کنه غذا خوبه، هوا خوبه، حالت خوبه، کلا همه چی رو به راهه ... :)🌱
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را
باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
برای نادان نگهداشتنِ انسان ، باید به هر روشِ ممکن اندوهگینش کرد
"افسردگی ، فرصت اندیشیدن نمیدهد..."
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری
✅کلام آخر✅
دخالت دیگران، مانع از تربیت صحیح کودک می شود، تلاش شما برای حفظ حریم خصوصی، به معنای توهین یا بی احترامی به دیگران نیست. تنها کاری که باید انجام دهید این است که به بهترین شکل ممکن از دیگران بخواهید که وارد حریم خصوصی شما و دیگران نشوند. برای انجام اینکار، از تکنیک های ارایه شده در پست حتما استفاده کنید🌱
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
📌ترفند ماندگاری عطر...💫
🟣معمولا بخش هایی از بدن که نبض میزنن یا حرارت بیشتری توی بدن دارن، مناطق برای اسپری کردن و عطر زدن هستن مثلا روی نبض دست، گردن، مچ پا و شکم بهترین مناطق برای عطر زدن هستن.
🟣بعضی ها عادت دارن عطر رو برای معطر شدن موی سر، روی موهاشون اسپری میکنن لطفا اینکارو نکنین! اول شانه خودتونو اسپری کنین و بعد به موها بکشین تا موها معطر بشن.
🟣اگر پوست خشکی دارین، حتما از یدونه کرم مرطوب کننده لوسیون قبل از اسپری کردن روی پوستتون استفاده کنین این کار باعث ماندگاری عطر و ادکلن میشه.
🟣روی نبض هایی که قراره عطر زده بشه، وازلین بزنین وازلین خاصیت جالبی داره که باعث مانا شدن عطر و بهتر به مشام رسیدن اون میشه.
@vlog_ir
چرا باید هر روز میوه مصرف کنیم؟
🍌موز: تقویت انرژی
🍇انگور:آرامش رگ های خونی
🫐بلوبری:تقویت قلب
🍊پرتقال:محافظت از پوستوبینایی
🍒گیلاس: آرامش اعصاب
🍉هندوانه: کمک به کاهش وزن
🍎سیب:کمک به مقاومت دربرابر عفونت
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرانه #سیاست_زنانه
زنی که خوب مردا رو میفهمه 👏👏
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عشق_مذهبی
بفرس برای قشنگترین هدیه زندگیت🫂💖
.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
📌 چند ماده غذایی سالم، که ناسالم مصرف میشوند
💛گوشت: فقط در روز خورده شود
❤️ سیب زمینی: با پوست خورده شود
دلیل: سالمترین بخش سیب زمینی، پتاسیم، آهن، فسفات و ویتامین C آن است که عمدتاً در پوست آن وجود دارد.
💚 کیوی: با پوست خورده شود
💚 هویج: پخته شود
💜 بادمجان : کبابی شود
دلیل: میزان پتاسیم در طول فرآیند کبابی کردن، بیشتر میشود.
😄 برنج: فقط در روز خورده شود
💙 سیر: یکی از اجزای بسیار مفید سیر به نام آلیسین زمانی تشکیل میشود که 2 آنزیم در قسمتهای مختلف آن با هم مخلوط شوند. زمانیکه ما حبههای سیر را خورد میکنیم، این آنزیمها سرانجام آزاد میشوند. این ماده از توسعه سلولهای سرطانی جلوگیری میکند. بنابراین بعد از اینکه سیر را خرد کردید ده دقیقه بعد داخل غذا بریزید و فورا این کار را انجام ندهید.
💛گوجه فرنگی : پخته شود
دلیل : میزان لیکوپن درحالت پخته افزایش مییابد. این به شما کمک میکند تا از بیماری
های قلبی عروقی، انکولوژیک و التهابی در امان باشید.
❤️ چای سیاه : با شیر مخلوط نکنید
دلیل: کازئین، پروتئین موجود در شیر باعث از بین رفتن مزایای چای میشود
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیاست_زنانه #خانواده
با مامانم دعوام شده پیش شوهرم دردل کردم😔
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
📌 فواید استفاده از روغن سياهدانه : 🥬🥦
😀 جلوگیری از سفیدی زودرس موها و نقش موثر در سیاهی مو
😀 رفع کرمهای معده
😀 درمان زگیل و ترک دست و پا
😀 درمان درد مفاصل و ورم ها
😀 تقویت موهای شکننده
😀 تمیز کننده کلیه و مجاری ادرار
😀 تقویت سیستم ایمنی بدن
😀بهبود آرتروز، روماتیسم و التهاب لثه
😀 درمان سرفه های ناشی از سرماخوردگی (ماساژ سینه با روغن سياهدانه )
😀 رفع تنگی نفس
😀 ضد حساسیت فصلی
خلاصه هرچی که فکرشو بکنید با روغن سیاه دانه میشه درمان كرد.
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
✅در روند هر رابطهای زمانی میرسه که فرد به صورت جدی به این موضوع فکر میکنه، آیا شخصی که با او در حال آشنایی هستم، فرد مناسبی هست تا بقیه عمر خودم رو باهاش سپری کنم یا نه؟
🔸با وجود اینکه هیچ معیار استاندارد و مطلقی وجود نداره که میزان قدرت رابطهتون رو با طرف مقابل بسنجه و به شما بگه که آیا آیندهی شما با این فرد تضمین هست یا نه؟! اما چندین نشانه وجود داره که باید هر فرد در آستانه ازدواج دقت کنه تا بفهمه که شخص مقابلش فرد مناسبی هست یا نه ؟
از جمله اینکه:
۱) فرد مسئولیتپذیری هست.
۲) شخصیت مثبتنگری و مثبت اندیشی داره.
۳)کنترلگری نداره.
۴)منطق و توانایی گفتگو داره
۵)توانایی مدیریت هیجاناتش رو تو موقعیتهای مختلف داره
۶) توجه کردن رو خوب بلده
۷)در ملاقات با شماظاهری آراسته داره
۸)مدیریت پولی رو بلده
۹) شخصیت شوخطبع و انعطاف پذیری داره.
۱۰)شنونده خوبیه
۱۱)استقلال فکری داره و وابستگی افراطی نداره
۱۲)احترام گذاشتن رو بلده
و.....
✍و در نهایت فردی رو که تصمیم دارین برای همسری انتخاب کنید، چه ویژگیهای دیگهای میتونه داشته باشه؟؟
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
روغننارگیلدر پوستبهعنوانیکآبرسان
طبیعیعملمیکنه. آنتیاکسیدانیکه
در روغننارگیلموجود است بهترینماده
برایپیشگیریاز چینوچروک در پوست
است و موجبِ، جوانماندن پوست
شما میشه به زبانِساده 🥳
@vlog_ir
موز شادیآور است و حاوی نوعی آمینو
اسید "و ویتامینB6 است" که
باعث ترشح هورمونشادی بخش میشه
خوردن"روزانه یک موز احساسات بد و"
خشم و افسردگی کاهشمیده😎
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زندگی_پس_از_زندگی
واکنش مجری برنامه جاذبه به پرت کردن سیب توسط عباس موزون
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
ترجیح میدم با افرادی درارتباط باشم که حرف دهنشون رو میفهمن ،نه کسایی که هیچی توی دلشون نیست .
@vlog_ir
16.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانوم_خونه
خودت رو فراموش نکن!
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
#به_وقت_عاشقی
الا ای آنکه از بالا به مشتاقان نظر داری
مرا بیمار خود کردی و از دردم خبر داری♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
-أَدْعُوكَ يَا رَبِّ راهِباً راغِباً
راجِياً خائِفاً..
+تورا می خوانم ای پروردگارم
در حال هراس و اشتیاق و امید و بیم..🤍
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به
طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
"بزرگ شدن همینه، همیشه خوبی در حالی که
هیچوقت خوب نیستی..!"
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
#همسرانه دیگه پیامبر گفته دا من حرفی ندارم بفرستین برا همسر جان😁😁
سعی کنید هر روز صدقه بدین صدقه خیلی خوبه☺️☺️
#سرگذشت_زندگی_اعضا
#تجربه_تلخ_ازدواج_من
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir