7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_یک_زندگی
خواستگاریم کاملا سنتی بود...
همسر شهید وحید فرهنگی
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
این متن رو با یه دیزاین جذاب بنویس بزار تو جیب همسرت😉👇
تَمامِ هستی من😍
خواستم بهت بگم مرسی که همیشه
پیشم بودی،هیچوقت تنهام نذاشتی🫂
با تمام خستگیهات هر وقت خسته بودم پناهم شدی،خیلی خوشحالم که دارمت، همیشه قوی بمون خُب؟
تو قوی باشی منم قویم😘
با تمام وجودم بهت افتخار میکنم
مــــــرد زندگیم ♥️:)
@vlog_ir
"تُـــ🌼ــو" تَمام "مَـــــنی"
تَمام پِیــــدا و پِنــــهانَم
تمام "داشتـِــــه" و "نَداشـــــتِه" ام
تَنهایت نَخواهم گذاشت
تا آن سوی "ابدیت"....
@vlog_ir
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانواده_همسر
زیر بلیط بودن پدر زن ...
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
از نشانه های برکت زن آن است که خواستگاریش بی تکلف و آسان انجام گیرد.
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"اصن جهنم و ضرر!
میرم شوهر میکنم"
جمله ی دخترا وقتی میبینن
امتحانا سخته و از پسش بر نمیان
@vlog_ir
شما رو نمیدونم ولی خودم عاشق این شعر شدم مخصوصا اونجا که میگه من عاشقت بودم تو حاشا کن🥰
#مدیرنوشت
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرایشگر معروف شهر بود عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه....
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
آرایشگر معروف شهر بود عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه.... یـاد بـگـی
تو به جای اینکه همه ی پولاتو خرج لباس و عطر خریدن بکنی ، یکم پس انداز کن تا یه خونه دست و پا کنیم ..
بعد از کمی فکر کردن گفت : بهت قول میدم وقتی بچه دوممون به دنیا اومد خونه بگیرم !
دلیل این خواسته ی ناگهانی سالار رو درک نمیکردم ، نمیدونستم هدفش چیه ، خودمو به کوچه علی چپ زدم و گفتم: دیگه گول حرفاتو نمیخورم ، یادته وقتی آرش رو باردار بودم گفتی وقتی به دنیا اومد از اینجا میریم ؟ ولی چند سال از به دنیا اومدنش گذشته اما تو هنوز به قولت عمل نکردی تازه میگی یکی دیگه هم به دنیا بیار ؟ اینقدر غر به جونش زدم تا کلافه شد و گرفت خوابید ...
اینکه سالار زیاد پیگیر رابطه نبود برام نگران کننده و عجیب بود ، با شناختی که ازش داشتم و میدونستم رابطه خیلی براش مهمه ، نگران این بودم که نکنه رابطه اش اونقدرا با لیلا عمیقه که پیگیر رابطه با من نیست ...
سالار پسر درس خونده و به روزی بود اصلا به حجاب و آرایش گیر نمیداد و همیشه تو خلوت بهم میگفت : لباسای باز بپوش و به خودت برس ..
منم اگه خیانتش با لیلا رو به زبون نیاوردم به خاطر همین رفتاراش بود ، میدونستم اگه چیزی بگم بحث و دعوا به پا میشه و من باید دوباره برگردم خونه بابام و بددلی های سعید رو تحمل کنم ...
سه سال از اون روزا گذشته بود و ما هنوز تو همون اتاق ۹ متری زندگی میکردیم ، آرش بزرگتر شده بود ، پسر تخس و شیطونی بود و قیافه اش با سالار مو نمیزد ..
سالارم وقت زیادی از معلم شدنش نمونده بود ..
یه روز صبح که سالار میخواست بره شهرکرد ازش خواستم من و آرش رو ببره خونه بابام ..
سریع حاضر شدیم و از نوری جان خداحافظی کردم ، هنوز از درِ حیاط بیرون نرفته نوری جان گفت : فریبا دختر دوباره نَری خونه بابات جا خوش کنی ، فردا پس فردا مهمون داریم _ متعجب گفتم مهمونت کی هست ؟
با ذوق گفت : قراره بچه هام بعد از چند سال از عسلویه بیان ، یزدانم گفته زن میخوام !
یزدان پسر سومیش ، سپهدار و ستار هم پسرای دو قلوش که یک سال با یزدان تفاوت سنی داشتن
پسر بزرگشم ، شوهر شهینِ که اسمش ساتیار بود ..
چشمی گفتم و پشت سر سالار قدم برداشتم ، سالار تو مسیر رفتن بهم گفت : یزدان دنبال دختر خوب میگرده ، مامانمم چند تا دختر ، براش زیر سر گذاشته ولی کل روستا رو هم که بگردن نمیتونن به خوشگلی زن من پیدا کنن ...
اخمامو در هم کشیدم و گفتم: چرا ظاهر آدما اینقدر برات مهمه ؟ چرا فکر میکنی زنی که خوشگل باشه و به خودش برسه همه چیز تمامه ؟
گوشه چشمی نازک کرد و گفت : همه لذت من از یه زن به همین چیزاشه عشق میکنم وقتی یه زن خوش بَر و رو میبینم ...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff