#عمرڪوتاہ مادر
آهستہ چند ضربہ بہ در حمام زدم و گفتم مادر جان چیزے لازم ندارید. مادر از زادگاہ خویش، براے دیدن فرزندانش آمدہ بود!! این بار مهمان خانہ من بود. دلم آشوب بود! درحمام را باز ڪردم. مادرم را دیدم ڪہ گیسوان درهم تنیدہ سپیدش را شانہ میڪشد نرم ڪنندہ را روے سرش خالے ڪردم... موهایش بہ نرمے شانہ شد... مادرم گفت خدا خیرت بدهد! این دیگر چہ بود. از خودم خجالت ڪشیدم سالها بود ڪہ نرم ڪنندہ موے سر در بازار آمدہ بود و طفلڪ مادرم سرش را بہ سختے شانہ میڪرد. بدون اینڪہ از او اجازہ بگیرم لیف را پُر از ڪف صابون ڪردم و بہ تن نحیفش ڪشیدم دردش آمدہ بود. میگفت ڪافیست دلم آشوب بود گوش بہ حرفش نمیدادم درست مثل وقتے ڪہ من بچہ بودم و مرا بہ حمام میبرد. درست مثل موقعے ڪہ مرا ڪیسہ میڪشید و من دردم مے آمد و او وعدہ سینما بہ من میداد ڪہ ساڪت شوم. درست مثل همان روزها... مادر پیرم را شستم حولہ سپیدے را بہ دور تن نحیفش ڪشیدم. مثل یڪ شاخہ گل روے تختم نشاندمش موهایش را با سشوار خشڪ ڪردم. لباسهایش را تنش ڪردم بہ زور یڪ ماتیڪ قرمز بہ روے لبهایش ڪشیدم... دلم آشوب بود.
هفتہ بعد مادرم پر زد اما لیف ماند...تار موهاے سپیدش در شانہ ماند...
دخترم گفت؛ مادر چرا صداے گریہ ات در حمام قطع نمیشود...
گفتم بخاطر اینڪہ، عمر لیف حتے این شانه، از عمرِ مادر من بیشتر بود...
✍ نسرین بهجتے
روح همه مادران اسمانی شاد😭
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
┄┅┅❈••💓👨👩👧👦💓••❈┅┅┄
کانال👈 #بهشت+ مادر 💖👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/3618963775Ccbd997d2dd