🌿وصیتنامه
خدايا گواه باش كه در راه تو جهاد مي كنم تا پرچم دين اسلام که دینی برحق است، در سراسر گيتى برافراشته شود. من حرفى براى گفتن ندارم و نمى دانم كه چه بگويم و اين كارى را كه من و ديگر برادران رزمنده ميكنيم، يك وظيفه است از طرف خداوند كه بايد به آن عمل نمائيم و بايد بگويم علاوه بر وظيفه، يك نعمت خداوندى است که شامل حال ما شده و باعث شده تا ملتها بيدار شوند و به خود آيند. اين مبارزات ما بر عليه ظلم ابرقدرتها، ميتواند الگویى براى ديگر جهانيان شود تا انقلاب كنند و بر عليه مستكبران و استعمارگران به پا خيزند.
هر چه در این دنیا دارم، ارزش دارند اما من به دنبال ارزشی والاتر و برتر هستم؛ چيز باارزشى (اگر كشته شدن در راه خدا نصيب گردد) که همه رزمندگان اسلام آرزویش را دارند و آن آرزویی جز شهادت نیست. مگر من چند بار به دنيا آمدهام و چند بار خواهم مرد. فقط يك بار خواهم مرد. مهم نيست كه كى خواهم مرد، زود يا دير. مهم اين است كه به خاطر چى مىميرم؟ آيا از اين مردنم خداوند راضى خواهد شد؟
پس بدانيد اگر در راه خدا كشته شدم سعى خواهم كرد با چهره باز و پرخنده به سوى او بشتابم كه سعادت ابدى نزد او مي باشد. اگر لياقت شهادت را داشتم و شهادت نصيبم شد براى شادى روحم، دعاى امام زمان(عج) را بخوانيد و در ضمن امام را دعا كنيد و طول عمر و سلامتى او را از خداوند بخواهيد تا بلكه اين انقلاب به انقلاب امام زمان(عج) بينجامد.
شــهــیدانــهـ⃟🌱
@westaz_defa
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من میدونم چجوری
خوشبختشون کنم !
#امیرحسین_ساجدی
23.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
《 یاد شهدا، یاد شدن پیش حسين عليه السلام ... #شب_جمعه فراموش نکن 》
هدیه به روح شهید #ابراهیم_هادی و همه شهدای اسلام فاتحه با صلوات🌹
@westaz_defa
۩کانالادعیهومناجاتصوتی﷽۩kesa.mp3
زمان:
حجم:
7.6M
حدیث کساء 🦋🌿
با نوای علی فانی 🌱
❤️🩹 سختی دوران غیبت
در روایتی دین داری در زمان غیبت امام زمان علیه السلام _از جهت دشواری_به تراشیدن درخت قتاد با دست تشبیه شده است.
قتاد درختی است که خار بسیار دارد و خارهایش مثل سوزن است.
جملهی "درخت قتاد را با دست تراشیدن "در عرب، مثلی است برای انجام کارهای دشوار و سخت.
📚 اصول کافی، ج۲،باب فی الغیبه
شــهــیدانــهـ⃟🌱
@westaz_defa
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
#پارت45
رو به نادیا گفتم:
–کاش جایی که امروز من رفتم و دیدم تو هم میومدی میدیدی، اونوقت همین کوکو رو میزاشتی روی سرت و حلوا حلوا میکردی.
نادیا با خنده گفت:
–من که چیزی نگفتم، فقط از خلاقیت مامان تعریف کردم. بعدشم اینقدر مامان این کوکو رو ضخیم درست کرده که همون شبیه حلوا شده.
حالا تلما تو اون بدبختارو میگی، کاش توام دیروز سرظهر اینجا بودی، میدیدی چه عطری، چه بویی، من نمیدونم این خانم بهاری اینا با چی کباب درست میکنن اصلا بوش خیلی خوشمزس، بعد دستش را به طرفین تکان داد و ادامه داد:
–وقتی بوش اینقدر آدمو سیر میکنه دیگه ببین خودش چیه، من از بوش سیر شدم. ولی نمیدونم چرا مامان هر چی میپزه، بو نداره.
محمد امین از این حرف خوشش نیامد.
–چرا نداره، احتمالا تو کرونا گرفتی متوجه نمیشی.
–عه، پس چطور بوی کباب رو متوجه میشم.
–برای این که مرغ همسایه غازه، همچین بویی هم نداشت.
مادر چشم غرهایی رفت.
–گیر دادنتون به سیب زمینی و تخم مرغ تموم شد حالا نوبت به آشپزی من رسید؟
–نه مامان جون، شما همین که با همین دو قلم انواع و اقسام غذاها رو درست میکنید یعنی دست کل آشپزا رو از پشت بستین. اصلا خود سیبزمینی و تخم مرغا هنگ میکنن که در این حد کارایی داشتن و خودشون و اجدادشون بیخبر بودن.
محمد امین در حالی که ریسه میرفت رو به من گفت:
–تلما یه بار ناهار که تو نبودی. مامان همین سیب زمینی رو آبپز کرده بود پهنش کرده بود کف سینی، بعد مثل پیتزا روش سبزیجات ریخته بود یه کمم سیر رنده کرده بود که ما فکر کنیم سسیس و کالباس توش ریخته، بعد گذاشته بود تو فر، یعنی با پیتزا مو نمیزد.
یه جوری که منم گول خوردم. تازه وقتی شروع به خوردن کردم فهمیدم مامان چه هنری به خرج داده.
ولی انصافا طمع باحالی داشتا نه نادی.
مادر سعی داشت نخندد. و آرام غذا میخورد. ولی گاهی انگار کنترل لبهایش از دستش در میرفت و لبخند میزد.
کمی نمک روی کوکو ریختم.
–اگه مامان این غذاها رو درست نمیکرد شما الان به چی میخندیدید، اصلا بهتون خوش نمیگذشت، مثل برج زهرمار هی میخواستید گوشت و مرغ بخورید که چی بشه؟
نادیا چشمهایش را گرد کرد و انگشت سبابهاش را روی لپش گذاشت.
–دیدی محمد امین؟ دیدی خواهر به چه نکتهایی اشاره کرد، واقعا ما غافل بودیم. راست میگهها، خواهرم ممنونم که ما رو به خودمون آوردی.
بعد هر دو با محمد امین شروع به دست زدن کردند.
–مادر مچکریم، مادر مچکریم.
مادر دیگر نتوانست خود دار باشد و قهقههاش بلند شد و گفت:
–والا شماها دیگه خیلی ناشکرید مگه همین دو روز پیش نبود ته چین مرغ درست کردم.
نادیا و محمد امین با تعجب به همدیگر نگاه کردند. بعد هر دو به من نگاه کردند.
گفتم:
–اره دیگه سر ته دیگشم دعوا میکردید.
محمد امین که انگار چیزی یادش آمده باشد گفت:
–آهان اونو میگید. نادی همون غذائه که وقتی میخوردی شک میکردی مرغم توش بوده یا نه.
نادی گفت:
–همون که مرغ توش ریش ریش شده بود؟
محمد امین لبخند زد.
–نگو ریش ریش بگو تار تار، تازه تار تارشم مثل تار ابریشم بود یعنی با چشم غیر مسلح دیده نمیشد، فقط یه حس خوردن ته چین مرغ بهت دست میداد.
نادیا یک کوکو داخل لقمهاش گذاشت.
–آره، باید به خودت تلقین میکردی داری مرغ میخوری.
محمد امین اشارهایی به لقمهی نادیا کرد.
–چه خبره، تموم کردی، گشنت نیستا. آرومتر.
چون هر دو در یک بشقاب غذا میخوردند، محمد امین به نادیا اشاره کرد که ملاحظه کند.
نادیا گفت:
–من دیگه سیر شدم امین، بقیهاش مال خودت.
با خودم فکر کردم ماه بعد که حقوقم را گرفتم یادم باشد که مقداری پروتین هم برای خانه بخرم.
🍁لیلافتحیپور🍁