eitaa logo
شــهــیدانــهـ⃟🌱
1.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
56 فایل
• بـســم رب شــهدا🌿💚• 🇵🇸🇮🇷 • _ صحبت های در گوشیتون با شهدا🍃 https://daigo.ir/secret/91804454623 • _ ادمین کانال✒️ @shahidaneh_admin • _ گروه خادمین دخترای شهدایی مون🌙🩷 https://eitaa.com/joinchat/1116276070C5f811282ca
مشاهده در ایتا
دانلود
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی شهر مسیحی نشین بینی عراق توسط سردار سلیمانی آزاد میشه زن مسیحی روی دیوار کلیسا نوشت: یا مریم مقدس آسوده بخواب دیگر عیسی مسیح به صلیب کشیده نخواهد شد چون فرزندان حضرت زهرا(س) رسیدند. @westaz_defa
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگترین مخالفان حجاب چه کسانی هستند؟ پیشنهاد مشاهده(مخصوصا برای خانم ها)
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارتش رژیم جعلی صهیونیستی اعلام کرد یک «چهره کلیدی» از نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به نام حسین محمود مرشد الجواهری را در منطقه انصاریه در جنوب لبنان هدف قرار داده و کشته است. به ادعای ارتش رژیم منحوس، این فرد در برنامه‌ریزی و اجرای حملاتی علیه اسرائیل از خاک سوریه و لبنان نقش داشته است. @westaz_defa
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ویژه سالگرد عملیات کربلای چهار 📹 نماهنگ «بال گشوده‌ها» 👆 بیانات رهبرانقلاب درباره به همراه شعرخوانی به زبان آذری @westaz_defa
📝 شیرینی آن انقطاع هنوز در مذاقم باقی است! 🖼 ستون هفته‌نامه خط‌حزب‌الله در تازه‌ترین شماره خود به مناسبت سالروز تبعید آیت‌الله خامنه‌ای به ایرانشهر در سال ۱۳۵۶ توسط حکومت پهلوی، بخشی از خاطرات رهبر انقلاب از روز اول این واقعه را منتشر کرده است: 🎤 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: ✏️ به من اطّلاع دادند که تبعیدگاهم «ایرانشهر» است... وقتی به ایرانشهر رسیدیم در مرکز پلیس، برایم پرونده‌ای تشکیل دادند و از من تعهّد گرفتند که شهر را ترک نکنم و هر روزه برای امضا، در مرکز پلیس حضور یابم. به‌تنهایی بیرون آمدم و سراغ مسجدی را گرفتم. ✏️ مرا به «مسجد آل رسول» راهنمایی کردند و مطّلع شدم که این تنها مسجد شیعیان در این شهر است. مساجد دیگری هم هست که به برادران اهل سنّت تعلّق دارد. مسجدی که به آن وارد شدم، در نهایتِ زیبایی و شکوه بود؛ با قالیهای نفیس و گرانبها مفروش شده بود و در حیاط آن، درختان بلند و جوی آب شیرینی بود که از آب تهران دست کمی نداشت. ✏️ احساس نوعی شادی و خوشی به من دست داد. لباسهایم را در گوشه‌ای گذاشتم، سپس وضو گرفتم و به نماز ایستادم. یک حالت بریدگی و انقطاعی را احساس کردم که هنوز هم شیرینی آن در مذاقم باقی است؛ چون در آن ساعات، از خانواده و فرزندان و دوستان منقطع شده بودم و با همه‌ی وجودم رو به سوی خداوند سبحان داشتم. چنین احساسی آنقدر لذّت دارد که بیش از آن به تصوّر نمی‌آید. @westaz_defa
*لیله الرغائب یا «شب آرزوها»، نخستین شب جمعه ماه پرفضیلت رجب است؛ ماهی که خود، مقدمه‌ای باشکوه بر ضیافت بزرگ الهی ماه شعبان و رمضان می باشد* 🌱 شــهــیدانــهـ⃟🌱 @westaz_defa
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- ‌شباهت حضرت مهدے "عج" به حضرت مسیح"ع". " او خواهد آمد.. " • ولادت حضرت عیسی‌‌بن‌مریم علیه‌السلام مبارک🌱✨️ شــهــیدانــهـ⃟🌱 @westaz_defa
هر جا اسمی از خلبانان نیروی هوایی ارتش یا شهدای دفاع مقدس میاد یه کندذهن زیرش نوشته «شاه عجب نسلی تربیت کرد». نمی‌دونه اولین نظامیانی که به شاه پشت کردن و با امام خمینی بیعت، همین قهرمانان نیروی هوایی بودن که سواد و دنیادیدگی‌شون باعث میشد بدونن دیکتاتوری چه‌شکلیه و ما چقدر از دنیا عقبیم. نسلی که شاه «واقعاً» تربیت کرد اون زمان توی لاله‌زار تن‌فروشی می‌کرد یا توی قهوه‌خونه تریاکِ دولتی می‌کشید؛ حالا هم بعنوان «زن مستقل» روی میله برای اعرابِ خلیج فارس و توریست‌های ترکیه «شِیک استقلال» می‌زنه. باید گریست بر این نسلِ بی‌مطالعه و بی‌تاریخ. @westaz_defa
. ما عاقلانه فکر می‌کنیم و عاشقانه عمل می‌کنیم عاشقانه عمل می‌کنیم عاشقانه عمل می‌کنیم. | شهید حسین علم‌الهدی | @westaz_defa
شــهــیدانــهـ⃟🌱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖برگرد نگاه کن 💖 #پارت51 از ته دل آه جان سوزی کشیدم. –کاش می‌فهمیدیم کی رو باید دوست داشته
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن تصمیم گرفتم دو هفته قرنطینه را به درسهایم برسم. بالا شدن معدلم برایم مهم بود. اکثر کلاس‌های مجازی‌ام بعد از ظهرها برگزار میشد. چند روزی بود که به خاطر قرنطینه وقت بیشتری داشتم برای فعال بودن در کلاسها. جزوه ها را از کمد بیرون آوردم و مایوسانه نگاهشان کردم. آنقدر فکرم مشغول امیر زاده بود که فکر نمی‌کردم تمرکزی برای درس‌خواندن داشته باشم. ولی علاقه‌ی زیادم به درس خواندن باعث شد کم‌کم تمرکزم را به دست بیاورم. بعد از گذشت دو روز در حال درس خواندن بودم و مشغول کلاس آنلاین که خانم نقره زنگ زد و گفت که فردا به کافی شاپ بروم. –خانم نقره مگه تعطیل نشده. خانم نقره چند سرفه پشت سر هم کرد و گفت: –چرا، تعطیله، منتها آقای غلامی گفت یه جلسه ایی بزاریم که بعضی نکته ها در مورد مشتری مداری و مسائل دیگه کافی‌شاپ گفته بشه، من که کرونا گرفتم نمیتونم برم. تو برو بعدا بهم بگو چی گفته شد. آنقدر از شنیدن این حرف خوشحال شدم که فراموش کردم حتی حال خانم نقره را بپرسم. به گوشی زل زده بودم و به فردا فکر می‌کردم. دلم می‌خواست زودتر وقت بگذردو فردا شود تا من بتوانم دوباره از کنار آن درخت چنار عبور کنم. دوباره تمام تنم چشم شود و فقط او را ببینم و وقتی او نگاهش به من افتاد، دوباره سربه‌ زیر شوم و تپشهای قلبم را بشمارم. ولی بعد با خودم فکر کردم چطور تا به حال خبری از آقای امیر زاده نشده، چرا حتی یک پیام هم نداده، مگر آن روز نگفت که می‌خواهد در مورد موضوعی با من صحبت کند. نکند دوباره اتفاقی افتاده، اصلا نکند از شوهره ساره کرونا گرفته باشد. چرا من سراغش را نگرفتم. دل شوره عجیبی به دلم افتاد. می‌خواستم زنگ بزنم و خبری بگیرم ولی با خودم گفتم به خاطر حرفهای آن روزش شاید من پیش قدم در زنگ زدن نباشم بهتر باشد. گوشی را باز کردم تا فقط یک پیام کوتاه بدهم ولی باز منصرف شدم. با خودم گفتم فردا می‌بینمش بهتر است عجله نکنم. بعد از کلاس و درس نادیا وارد اتاق شد و گفت: –تلما بیا ببین مامان ناهار چی درست کرده. سرم را سوالی تکان دادم. انگشتش را روی لبش گذاشت و زمزمه کرد. – اسمش چی بود؟ آهان، آلفرادو، میگه یه غذای خارجیه. من که تا حالا اسمش رو نشنیدم. تو شنیدی. فقط لبخند زدم و همراهش به آشپزخانه رفتم. محمد امین نان در دست از در وارد شد و گفت: –دیدم غذا ماکارانیه گفتم با نون می‌چسبه. مادر حندید. –بیا یه بارم که غذای با کلاس براتون درست کردم میگید ماکارانیه. همون حقتونه سیب زمینی بخورید. 🍁لیلافتحی‌پور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن محمد امین نگاهی به قابلمه‌ی روی گاز انداخت. –عه مامان خودم صبح رفتم ماکارانی خریدم که. –اون اسمش پاستاست نه ماکارانی. موقع خوردن غذا نادیا گفت: –خوشمزس‌ها ولی انگار یه چیزیش کمه. یک حله از سینه‌ی مرغ که آنقدر ریز خرد شده بود، به زور سر چنگال می‌آمد را برداشتم و در دهانم گذاشتم. –یه چیز نه چندتا چیزش کمه. مادر اخمی کرد و رو به من گفت: –آخه اونجور که تو گفتی اندازه‌ی خورشت قیمه باید خرجش می‌کردم. اینجوری سبکتره، تازه سالم‌ترم هست. –آخه مامان این غذا بدون سس و... مادر ابروهایش را تند تند بالا انداخت، که یعنی ادامه ندهم. نادیا گفت: –مامان نمیخواد اشاره کنی من خودم اسم غذا رو سرچ کردم. شما سس و قارچ و پنیر پارمزان توش نریختین. –خب مادر سس قرمز تو یخچال هست پاشو بیاربریز. –سس قرمز چیه مامان، این سس مخصوص داره که باید جدا درست بشه. من ترکیباتش رو خوندم فکر کنم شیرم داشت. محمد امین گفت: –احتمالا این از غذاهای کافی شاپه که تلما یاد مامان داده. از این که محمد امین اینقدر دیر متوجه اصل قضیه‌ میشد خنده‌ام گرفت. شاید این خاصیت مرد بودن است که زیاد ذهنشان را درگیر نمیکنند. نادیا گفت: –خسته نباشی داداش من، پس الان چی داشتن می‌گفتن. گفتم: –از بس اون روز غر زدید. خواستم یه تنوعی تو غذا بشه، حداقل از مشتفات سیب زمینی که بهتره. نادیا لقمه‌اش را قورت داد: –اره بابا، خیلی بهتره، تازه اسمشم باکلاسه، از الان من منتظرم یکی بپرسه ناهار چی خوردید، بگم آلفرودو. محمد امین لقمه‌ی بزرگی گرفت و گفت: –تو که به این نیتی مطمئن باش کسی نمی‌پرسه. –نادیا گفت: –ضایع، یه کم کلاس داشته باش، اینو که با نون نمیخورن. –من که بدون نون سیر نمیشم. بعدشم این همون ماکارانی شکل دار خودمونه دیگه، فقط اسمش عوض شده. نادیا پوفی کرد. –نه بابا یه فرقایی داره، مثلا به جای سویا مرغ ریخته، محمد امین نگاهی به لقمه‌اش انداخت، مرغ؟ عه مرغم داره؟ نادیا با چنگال کمی پاستاهای داخل بشقابش را زیرو کرد و یک تکه مرغ به سر چنگال زد. –ایناها، مرغ نیست پس چیه؟ –عه من ندیدم. پشت چشمی نازک کرد. –تو همون باید سیب زمینی بخوری. البته حق داری، چون این یه پیش غذاست که ما جای غذای اصلی می‌خوریم. مادر نگاهی به من انداخت. –وا! مگه مردم چقدر شکم دارن که این غذای به این سنگینی رو بخورن بعد یه غذای اصلی هم روش بخورن؟ به خدا اسرافه، همین جوری غذا میخورن که الان چاقی شده یه معزل. گفتم:: –البته اکثر چاقیها از بی‌تحرکیه ها. مادر لبهایش را بیرون داد. –همون دیگه، از جاشون تکون نمیخورن، نمیسوزونن، ولی هی میخودن. با شنیدن صدای زنگ گوشی‌ام لبخندم را جمع کردم و به اتاق رفتم. 🍁لیلافتحی‌پور🍁