eitaa logo
شــهــیدانــهـ⃟🌱
1.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
56 فایل
• بـســم رب شــهدا🌿💚• 🇵🇸🇮🇷 • _ صحبت های در گوشیتون با شهدا🍃 https://daigo.ir/secret/91804454623 • _ ادمین کانال✒️ @shahidaneh_admin • _ گروه خادمین دخترای شهدایی مون🌙🩷 https://eitaa.com/joinchat/1116276070C5f811282ca
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز با توکل بر خدا و توسل به خانم فاطمه زهرا ـس روز رو شروع میکنیم🌱🦋 🌿نیت امروز شهدای گمنام ان شالله برکت وجود خانم فاطمه و شهدای عزیز شامل کارهامون بشه 🌼🫀 شــهــیدانــهـ⃟🌱
🌷 حضور رهبر معظم انقلاب و حاج قاسم سلیمانی بر مزار یکی از شهدای عملیات در گلزار شهدای کرمان 🌷 شهید عبدالمهدی مغفوری از رزمندگان کرمانی است که ۵ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ در جزیره ام‌الرصلص به شهادت رسید. 🗓 این عکس به مناسبت سالگرد عملیات کربلای چهار منتشر شده است. @westaz_defa
🌷 رهبر انقلاب: ارزش‌های شهادت‌آفرین را تبیین کنید. ۱۴۰۴/۰۹/۲۴ @westaz_defa
🤍 درسی که آرمان بهمون داد این بود که :« پایِ هر چیزی که درسته بمونید حتی اگه تنها موندید‌ . . ✨» شهید
دستخط منتشرنشده‌ای از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، سیدالشهدای محور مقاومت، امروز (یکشنبه، ۷ دی‌ماه) در خبرگزاری فارس رونمایی شد. @westaz_defa
. . وخُدادرباره‌یِ‌تمام‌قلب‌هایی‌که‌شِکستی.. ازتوسوال‌خواهد‌کرد..💛 🌱 @westaz_defa
اگر خسته شدیم، باید بدانیم کارمان برای خدا نبوده کار برای خدا خستگی ندارد.. شهید حسن باقری @westaz_defa
حدیث کسا روز چهاردهم یادتون نره🌿🦋
شــهــیدانــهـ⃟🌱
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن #پارت57 ایستگاه نزدیک خانه پیاده شدم. تمام طول مسیر فقط به این فکر می‌کردم که
🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن حرفی زده بودم که خودم هم نمی‌دانستم چطور باید جمعش کنم. در این طور مواقع کسی را جز رستا نداشتم که زنگ بزنم و کمک بخواهم. همین که زنگ زدم گفت که به خانه‌شان بروم. راه زیادی نبود خانه‌شان نزدیک خانه‌ی ما بود. از در که وارد شدم بدون این شالم را باز کنم و یا حتی ماسکم را دربیاورم. تمام ماجرا را برایش تعریف کردم. رستا در حالی که بچه‌هایش از سرو کولش بالا می‌رفتند با دقت به حرفهایم گوش کرد. بعد هم به فکر رفت. با عجله گفتم. –رستا حالا بگو چیکار کنم؟ دخترش را از روی شانه‌اش پایین کشید وگفت: –چند وقت پیش ما هم برای برادر شوهرم دنبال کپسول اکسیڗن بودیم. ولی نخریدیم اجاره کردیم. اگه بخوای به رضا می‌گم که دوباره اجاره کنه. –نمیخواد به اون بگی، اونوقت باید کلی براش توضیح بدی. –نه خب اونجوری نمیگم که. میگم واسه دوستت میخوای. واسه این که حرفمونم دروغ نشه بهتره کپسول رو واسه اون دوستت اجاره کنیم ببریم بهش بدیم، بعد مال اون آقای امیرزاده رو ازش بگیریم ببریم پسش بدیم. به نظر من هم فکر خوبی بود. فقط می‌ماند هزینه‌اش. قبل از این که من حرفی بزنم رستا خودش گفت: –اصلا فکر پولشم نکنیا، اونش با من. –رستا واقعا ممنونم. سربرج حقوق گرفتم بهت میدم. خیلی کمکم کردی. رستا خندید. –چون این آقای امیرزاده می‌خواد بهت پیشنهاد ازدواج بده این کارارو میکنما چون نمیخوام از کرونا بیفته بمیره من بی شوهر خواهر بشم. –عه رستا، پیشنهاد ازدواج چیه؟ حالا شاید بدبخت یه چیز دیگه میخواسته بگه. بعدشم خدا نکنه جوون مردم، تو روخدا براش دعا کن اتفاقی براش نیفته. رستا چشمکی زد. –معلومه که براش دعا می‌کنم، اگه یه بلایی سرش بیاد از کجا دوباره یه خواستگار پیدا میشه... کشیده گفتم: –رستا! حالا من انگار چند سالمه، –ببین گول سن و سالت رو نخورا، فرصت ازدواج اینجوری نیست که بگی حالا سنم کمه وقتم زیاده، ممکنه بعدها شرایط بهتری برات پیش نیاد. خواستگار خوب رو شده آدم از تو دهن کرونا بکشه بیرون باید پی‌اش رو بگیره. فرصت خوب همیشه نیستا. بین آن همه مشغله‌ی فکری خنده‌ام گرفت. پیشانی‌اش چین افتاد. –نخند، جدی گفتم. از جایم بلند شدم. –باشه پس من برم به جنگ کرونا. آخه لعنتی خودش رو نشونم نمیده که آدم یقه‌اش رو بگیره و بگه چی میخوای از جون ما. مریم که روی پای مادرش نشسته بود و نگاهم می‌کرد با آن زبان شیرینش گفت: 🍁لیلافتحی‌پور🍁