بستن مو به صورت به اصطلاح ( دم اسبی) در مدارس ژاپن به دلیل تحریک جنسی پسران ممنوع اعلام شده...
در همین حال عده ای شریعت اسلام و جمهوری اسلامی را به تمسخر و سرزنش می گرفتند که مگر کسی در قرن ۲۱ با مو تحریک می شود؟
@westaz_defa
هدفِ آدم تو دنیا [ رشده ] نه [ لذت ]
و رشد هم فقط، با تحمل {رنج} شکلمیگیره
مشکلِ ما اینه که تو یادآوری این نکته آلزایمر داریم ..
@westaz_defa
تا دیروز تروریست های تجزیه طلب به سرکردگی مهتدی کلاشینکف با چاهزاده در ماه عسل بودند حالا که بازی بهم خورد رضا پهلوی شد همکار سپاه
@westaz_defa
طنزجبــــهه
فرق بی سیم ها
روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق بی سیم «اسلسون» را با بي سيم «پی آر سی» از بچهها پرسیدم.🙂
یکی از بسیجیهای نیشابوری دستش را بلند کرد،☝🏼️ گفت: « مو وَر گویم؟»
با خنده بهش گفتم: «وَر گو. »😄
گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد فیش فیش منه. ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش مِنه.»
کلاس آموزشی از صدای خنده بچهها رفت رو هوا.😂😂
@westaz_defa
آماج4_6012352648395624407.mp3
زمان:
حجم:
2M
-همه جز تو یه روز منو تنها میزارن..معلومه:)
@westaz_defa
إنَّ الله لاينسي
قلباً لَجأ إليهِ فى وقتِ الشدَّة
قطعاً خدا فراموش نميكند،
قلبى را كه به وقت سختى
به او پناه برد...♥️
@westaz_defa
مهدیجان!
شما بازخواهید آمد و درختان، پاییز و بیبرگی را از یاد خواهند برد و شکوفهها و گلها و پروانهها، میهمان دستان سبز باغها خواهند شد.
شما بازخواهید آمد و جهان، در هالهای از امید و عدالت و لبخند، خوشبختی را تجربه خواهد کرد.🌍
شما بازخواهید آمد..
به همین نزدیکی..💚
@westaz_defa
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من...
در پی تو هستم
و مردم در پی بهشت
ایمان شهر، کفر مرا در می آورد...
#شهادت🕊
@westaz_defa
دخترم با حجاب داره تو مجازی تولید محتوا میکنه برای اسلام و مسلمین
دخترش:
@westaz_defa
من دیگر توان و طاقت دیدن صحنههای شهادت کودکان غزه را ندارم.اشک مجال نمی دهد
@westaz_defa
🌺 رمان 🌺
#قسمت_چهارم
(خدیجه)
حاجی از مهمونش به گرمی استقبال کرد،مرد مهمان نوازی بود، وبا خوش اومدی و چرا تنها اومدی ،اهل وعیالت کو ، چرا برای شام نیومدین و دلمون برات تنگ شده بود برادرزنشو روی تشکچه پشمی حجیم و نرمی نشوند !
حاج اسماعیل به متکاهای پراز پرمرغ و خروس که با روکش سفید گلدوزی شده با دستان هنرمند خواهرش تزئین شده بود لم داد و جواب تعارفات شوهر خواهرشو داد.
حاج اسماعیل از بچه ها خواست که اونا با پدرو مادرش تنها بزارن و برن اتاق دیگه ای.
با این حرف حاج اسماعیل دل حاج حاج آقا هوری ریخت که برادر زنش حامل چه خبری هست که نباید بچه ها باشن!
ربابه سینی چایی رو با اشاره ی خانم خونه روی زمین جلوی مهمون گذاشتو اتاقوترک کرد!
حاج خانم با تته پته گفت : دا داد داداش چاییت سرد نشه !
مهمون ناخونده دست برد توسینی مسی سفید رنگ و استکان کمر باریک قجری رو گذاشت داخل نعلبکی و با یه قند برداشت و بی توجه به داغی چایی، چایی رو هورت کشیدو تا تهش خورد، این زن وشوهرم چایی خوردن مهمونو تماشا می کردن، که بعد از مرور حرفهایی که می خواست بزنه ومکثی نه چندان کوتاه رو کرد به حاج حاج آقا ،که حاجی از کار بنات راضی هستی؟
آره خدارو شکر گیر آدم ناتویی نیوفتادم!
حاجی خودش چجور آدمیه؟
اونی که معرفیش کرد می گفت آدم باخدا وباوجدانی وکاریی هست!
خداروشکر،تواین دوره زمونه مرد منصف وباخداگوهره!
هومممم
راستی حاجی راجع به خدیجه تصمیمتون چیه؟
تا اسم خدیجه و تصمیم درباره ش اومد رنگ از رخ حاجی پرید و خیره به فرش سکوت کرد، سکوتی طولانی که خانم خونه ش باصدای لرزان گفت : حاجی خوبی؟ چراحرف نمی زنی؟حاجی باشمام!
با سکوت حاجی و نگرانی زنش ، حاج اسماعیل دست گذاشت رو دست حاجی ، گفت : برادر من داری باخودت چیکار می کنی ,مرد حسابی چرا یهو شدی عین میت ؟
با فشار دستان گرم برادر خانمش حاجی بخودش اومدو زل زد تو چشمای دایی بچه هاشوگفت: مرد مومن چیکارکنم؟ چیکار می تونممممم بکنم ؟! مگه کاری هست که بتونم بکنم!دارم از غصه ی بی آبرویی که قراره بیاد سراغم داغون میشم!می فهمی داغون میشم! اینو گفتو سرشو بالا بردو گفت : خدایایه راهی جلوی پام بزار، یه عمر باآبرو زندگی کردم نزاربی آبرو بشم که این غصه منوبه گورمی کشونه!که مرگ بهتر از این زندگی با رسواییه! این فکروخیال داره از پادرم میاره!تو بگو تو بگو چیکار کنم!راهی هست؟؟نیست به والله نیست نیست! که اگه بودهمون راهومی رفتم.اینو گفتو اشک تو چشماش حلقه زد!
حاجی من من یه یه پیشنهاددارم! البته مختاری قبول نکنی فقط یه پیشنهاده!
حاج حاج آقا منتظر پیشنهاد خیره به چشماش نگاه کردو بی کلام خواستار واگویه ی پیشنهادش شد!
گفتن پیشنهاد برای دایی راحت نبود، با صدا به سختی آب دهنشو قورت دادوگفت :تنها راهی که بنظرمن میرسه اینه اینه که... سکوت کرد واین سکوت برای حاج حاج آقا قابل تحمل نبودکه این محرم زنوبچه ش چی می خواد بگه که اینقدر براش گفتنش سخته!بالاخره طاقتش طاق شدو گفت:د لامصب بگو چی کار کنم؟چی می خوای بگی!
حاج خانم گفت : بگو داداش،نگفتنت حاجی رواذیت می کنه!
نفس عمیقی کشید و با درد بیرون دادوگفت:حاجی بایدخدیجه رو شوهربدیم خلاص!
همین ! من تو این هیری ویری شوهرازکجاپیدا کنم که یه روزه دخترمو بدم بهش،خدامی دونه این چندوقته باچه دلهره ای تو خونه قایمش کردم! من آمادگی ی عروس کردن دخترمو ندارم ! (باتر بویاخ دییلی که) 👉 یه اصطلاح ترکی!
اگه من کسی رو پیدا کنم بیاد دخترتو بگیره چی؟ قبول می کنی؟
چی ؟یه نفرو پیدا کنی؟؟ می فهمی چی داری می گی؟ بریم به کی بگیم که تروخدا بیا ودختر مارو بگیر!! مردم برای ازدواج پسرشون نقشه ها وبرنامه هاوآرزوها دارن. الکی که نیست!ضمنأمن دختر۱۱سالمو به کی می تونم اطمینان کنم نشناخته وچشم بسته بدم ببره؟
قبول دارم همه ی حرفهات درست ،الکی نیست ،خوب الان می خوای چیکار کنی؟؟
بااین حرف غم مثل تارعنکبوت تو دل حاج حاج آقا لونه کردودستشو رو دستش کوبیدو گفت نمی دونم موندم موندم دیگه مغزم کارنمی کنه! هرسه سکوت کردن ، که بعداز چند دقیقه حاج حاج آقا توبیخانه و معترضانه وکنجکاو روشو کرد بطرف برادر زنشو چشماشوریز کردودرحالیکه انگشت اشاره رو شوبه طرفش گرفته بودوتکون میدادگفت: تو گفتی یکی رو پیدا کنی خدیجه رو بگیره ، درسته؟
آره گفتم.!
نکنه کسی رو زیر سر داری؟
@westaz_defa