♦️مراسم یادبود شهیدمدافع حرم سردارسرافرازسلام شهید پناه تقی زاده
🔻 باسخنرانی سردار رجبی فرمانده محترم سپاه شهداء
🔻زمان: روز پنجشنبه 16 آذر
ازساعت 15.30الی۱۷
🔻مکان: درمسجد لطفعلی خان واقع درمیدان امام حسین (ع) ارومیه
@westaz_defa
🌺رمان🌺
#قسمت_پنجم
(خدیجه)
...اگه نداشتم که اینجا نبودم ؛نمیشدکه با دست خالی این پیشنهادو بدم که دراین صورت برمی گشتیم سرجای اولمون!
حاجی باجمع کردن ابروهاش چین عمیقی به خط اخمش دادوگفت:خوب بگو ببینم اون کیه که حاضره بااین سرعت وبی مقدمه بره سراصل قضیه و دخترمارو بگیره؟؟
حاج اسماعیل سکوت کرد!
حاجی از سکوتش ترسید،بااستیصالوآروم گفت:من من می شناسمش؟
اینبارمحکموبی ترس گفت:بله شوهرخواهر می شناسیش!ا
خب، اون کیه که قراره آبرومو بخره ؟
برادر زن نگاه از شوهر خواهرگرفتو چشماشودوخت به گلهای قرمز قالی نفیس زیرپاشون. چجوری باید می گفت که این مرد کپ نکنه!
حاج اسماعیل داری جون به سرم می کنی د جونت درآد بگو کیه؟
حاج اسماعیل سرشو بالا آوردو بدون اینکه سرشوطرف حاج حاج آقا برگردونه گفت : حاجی گفتی اسم بناتون چیه؟
حاجی گفت : تو این اوضاع قمر در عقرب حالمون اسم اونو می خوای چیکار؟ اگه می خوای حرفوعوض کنی که باشه عوض کن ، اسمش محمدِ!
با اومدن اسم محمد بنا رنگ از چهره ی معصومه پرید و به سک سکه افتاد ، نگاهها طرف حاج خانم چرخید ، حاجی از تغییر حال عیالش باشنیدن اسم بنا، سرشوبرگردوند طرف حاج اسماعیل ،که بلافاصله حاج اسماعیل نگاهشو ازش گرفت و گوشه ی لبشوبه دندون گرفت ، این عادت حاج اسماعیلو خوب میشناخت ،وقتی خبطی بالا میاورد لبشو به دندون می گرفت!نفس حاج حاج آقابالانمیومد،از حدثی که زده بود شوکه شده بود،باورش،هضمش براش سخت بود،یعنی به چه روزی افتاده بود که باید دسته گلشو بادستهای خودش به قعرچاه می انداخت که پرپر نشه، که دست نامحرم بهش نرسه ، که آزار جنسی نبینه. چشاش سیاهی می رفت، گوشاش صدایی شبیه صفیرمارمی شنید.خانومش هر چقدر صداش می کرددریغ از کلمه ای جوابونیم نگاهی! معصومه چنگی به صورتش زد ، داداش ، حاجی حاجیم داره از دست میره، حاجی ترو خدا جواب بده ،حاجی...
حاج اسماعیل از شونه های حاج حاج آقا گرفتو تکونی بهش داد.نگاه منگو گیجشودوخت به چشمای برادرزنش وگفت:حاج اسماعیل می فهمی چی داری می گی؟
می فهمم حاجی می فهمم،اماچاره چیه؟توراه حل بهتری داری؟فعلابه هیچی فکرنکن،شایدم تصمیم دیگه ای گرفتیم، باشه!
حاج اسماعیل دیددیگه صلاح نیست دنباله ی پیشنهادشو بگیره خداحافظی کردو به خواهرش سپرد چشم از حاجیش برنداره که شوک سختی بهش وارد شده!
از خونه ی خواهرش بیرون اومد،خودشو سرزنش می کردکه چرا تو کاری که بهش مربوط نمیشد دخالت کرده، هرآن انتظار اینو داشت که انگشت اتهام بخاطر پیشنهادی که خدای نکرده منجر به سکته ی حاجی میشد طرفش گرفته شه،خودشولعن کردو سرشوبالاگرفت از خداوند برای سلامتی حاجی عاجزانه دعاکردوتوکل برخدا راهشوادامه داد.
خروس خوون از خونه زدبیرون،شبونتونسته بود بخوابه ،فکرای بد خوابوازچشاش ربوده بود،ریه هاشو ازهوای سالم صبح پرکردوقدمهاشوتندتر.کوبه ی دروبصدادرآوردومنتظربازشدنش،صدای لخ لخ دمپایی خدمتکار خونه با پرسش کیه به گوشش رسید،مهمان اول صبحی منمی گفتودر به روش بازشد،خدمتکارباتعجب ودهن باز از بی موقع اومدن مهمان، داخل شدنشو به خونه تماشا کرد.حاج اسماعیل دست بردجلووفک پایین خدمتکارو داد بالا وسلامی با لبخند بهش داد،خدمتکارکه تازه به خودش اومده بود ،عذرخواهی کردوتعارف داخل خونه شدن رو به حاج اسماعیل زد،بعدباصدای بلند حاج حاج آقا و همسرشو صدا زد و ورود مهمونواطلاع داد!
حاج اسماعیل لبه ی تختی که زیر درخت سرسبزی قرارداشت نشست وچشم دوخت به سبزی های باطراوت باغچه ی کوچکی که شبنم صبحگاهی روشون نشسته بود،که سلام خواهرش نگاهشو از باغچه بطرف خودش کشوند....
@westaz_defa
دانشجو موذن جامعه است؛
اگر خواب بماند نماز امت قضا می شود.
#شهیدبهشتی
@westaz_defa
-روز کدام دانشجو؟
-۱۶آذر۱۳۳۲ چه گذشت؟
-دانشجوی متنفر یا متأثر از غرب؟
-دانشجو پنجاهوهفتِ جریان ساز یا دانشجو چهارصد دوِ جریان پذیر؟
-حال، دغدغه دانجشو سلفِ مختلط یا نظامِ مستقل از هر گونه تعرض مستکبر؟
-تبلور فرهنگ رشد و استقامت در بطن دانشجو یا تعمق فرهنگ خودباختگی و خودفروختگی؟
و کلی سوال دیگر…
شانزده آذر مبارک!
@westaz_defa
وقتی در جامعه پوشش نامناسب
جای پوشش مناسب را گرفت
هوس هم جایعشق را میگیرد.:))
@westaz_defa
كسى هست كه بتونه امشب منو به اسم،
تو دعاهاش یاد کنه؟
بگه خدایا حاجات زهرا و عزیزانش رو بهش عطا كن :)
@westaz_defa
هرگاه #شب_های_جمعه شهدارا یاد کنید
آنها نیز شما را نزد ابا عبدالله (ع) یاد میکنند.
سه صلوات به نيابت از شهيد علی اکبر کاملی ❤️
@westaz_defa
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق
چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست ...
@westaz_defa