شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
🔻فایل کتاب در کانال شهیدانه گذاشته می شود. 🔻پایان مرداد ماه در زمان و تاریخ مشخص سوالات در کانال گ
تا فردا وقت زیاد هست می تونید بخونید ، این کتاب خیلی خوبه سعی کنید بخونید
چادر قراره بپوشونه! اگه جلوش رو باز بذاری با مانتوی جلوباز چه فرقی داره گلم؟
@westaz_defa
آقا سربازتیم!
تا وقتی ما هستیم شما فقط تو مجلس اباعبدالله اشک میریزی و ناراحتی!
نمیذاریم خم به ابروت بیاد آقاجان! به قیمت ریختن خونمون..
@westaz_defa
پنجاه و دو سال پیش، پهلوی خائن، مفت مفت استان بحرین رو داد رفت!
۴۵ سال به رهبری آقای عزیزم یک وجب خاک وطنمان را از دست ندادیم!
@westaz_defa
بابا...
دختران شام میگردند بہ همراه پدر
کاش میشد تا تو هم با خود بگردانی مرا😭
در بین راه از رنج شتر سواری بسیار آه و زاری داشت و گاهگاه به
خواهرش سکینه خاتون میگفت؛
خواهر این شتر بس که مرا حرکت داده دل و جگرم آب شده،آخر از این ساربان بیرحم درخواست کن ساعتی شترها را نگاه دارد و یا آهسته راه ببرد..
📚 مقتل از مدینه تا مدینه، ص۹۹۵
#ایامشهادت
#حضرترقیهسلاماللهعلیهالسلام
@westaz_defa
39.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طرح_سلاله_ها
همایش سه ساله های حسینی در ارومیه ، همنوا با حضرت زینب (س) به مناسبت شهادت حضرت رقیه (س)
#همایش_سه_ساله_ها
@westaz_defa
حقیقتایناستکههرچهبگوییمخسته
شدهایموبریدهایم.اسلامدستازسرمابرنـمیدارد.مابایدبمانیـموکـاریراکهمیخواهیمانجامبدهیم.همیشهبایـدمشغولیککلمهباشیم.
وآن‹عشق›است.
اگرعاشقانهباکارپیشبیاییبهطورقطع،بریدن
وعملزدگیوخستگیبرایتمفهومیپیدانمیکند..!
#شہیدابراهیمهمت🌱
@westaz_defa
یعقوب عشق نازنینم تنها خواهشی که ازت دارم این است که اگر احیاناً حمله شد و تو اگر توانستی بعد از حمله یک تلگراف بزن زیرا در غیر اینصورت من کلاً از بین خواهم رفت😢
زیرا تو نمی¬دونی بدون تو هرگز لحظه¬ای تاب نفس کشیدن را ندارم یعقوب دوست ندارم ترا ناراحت کنم و برایت اظهار علاقه کنم ولی به خدا نمی¬تونم لحظهای آرام بگیرم.❤️
اگر بگویم دراطاقمان اصلاً نمی¬نشینم باور نمی¬کنی زیرا در اطاق به هر طرف که نگاه میکنم تداعی و یادآور خاطره¬های یکسال را برایم دارد.😭
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
خواستم بگم این شهید از شهدای کربلای ۵ هست و پدر و مادرشون هم فوت کردند ایشون را هم در کربلا یاد کنید،
پدرشون می گفت : روز اعزام به قدری نوراني و عوض شده بود نشناختم ، از دوستش پرسیدم قربانعلی را ندیدی؟
دوستش گفت : همین که روبروت هست ، قربانعلی دیگه
قربانعلی شب قبل اعزام رفت تو اتاقش تا صبح نماز خوند و گریه کرد.
پدرش می گفت :تا او را روز اعزام دیدم که آن همه نوراني شده فهمیدم که قربانعلی بر نمی گردد.
در همان عملیات رفت و برنگشت .